دو روایت تاجیکی از بز زنگوله‌پا (بزک جینگله‌پا)

نکته: در نویسه‌گردانی روایت‌ها سعی شده است تا جایی که برای خوانندگان قابل فهم باشد از واژه‌های تاجیکی و آیین نگارش زبان تاجیکی استفاده شود. در مواردی که واژه‌ها نیاز به توضیح داشته‌اند، معانی آن‌ها در پی‌نوشت آورده شده است.

 

روایت‌شناسی بز زنگوله‌پا

بز زنگوله‌پا یکی از افسانه‌های مشهور کودکانه‌ی ایرانی است. این افسانه علاوه‌بر ایران در دیگر کشورهای فارسی‌زبان نیز رواج دارد. در تعداد روایت‌های این افسانه‌ی قدیمی اختلاف‌نظر هست. طبق نظر حسن ذوالفقاری، حدود 150 روایت و طبق نظر احمد وکیلیان، 120 روایت از افسانه‌ی بز زنگوله‌‌پا در دست است. این افسانه‌ی زیبا در مناطق گوناگون نام‌های متفاوتی به خود گرفته است:

بزبزقندی، شنگول و منگول و حبه‌ی انگور، بزک چینی، الیل و شلیل، اَنگک و مَنگک، بزک زنگوله‌پا، بزک جینگیله‌پا، بزبزکان، بز و گرگ، بز کاشانی و...

قصه های بز زنگوله پا


خرید مجموعه قصه های بز زنگوله پا


در روایت‌های گوناگون، نام بچه‌‌بزغاله‌ها یا تعدادشان با هم تفاوت دارد؛ برای نمونه:

در اراک (شنگل، منگل، دسته‌ی جارو، دسته‌ی پارو، کلاه پریرو)، در اهواز (دع‌دع، مش‌مش و کشمکش)، در روایت برزک کاشان (چنگول و منگول و ساساله‌ی (خوشه‌ی) انگور)، در جهق کاشان (ملول، بلول و هلول)، در شیراز (شنگول و منگول و دسته‌ی گل)، در مازندران (انگله، منگله و دنگله)، در نیشابور (هلیر، بلیر و خشتک‌سر‌تنیر (تنور))، در یزد (الیل، بلیل، شاخ زنجبیل و سرمه‌ی چشمو)، در تهران (شنگول و منگول و حبه‌ی انگور و نام مادر بزبزقندی)، در آذربایجانِ ایران (شنگل، منگل و چمن‌گل)، در افغانستان (انگک، بنگک، کُلوله‌ی سنگک، ناوه خزک، موری پتک (النگ و بلنگ و گلوله‌ی سنگ))، در تاجیکستان (الولک، بلولک و خشتک‌سرتنورک) و در روایت دیگر تاجیکی (اَلولَک، بولولک، خِشتک‌سر‌تنورک، طاقچه‌پَرک، میخچه‌پرک، بالاشینک، ته‌شینک).

در مناطق دیگر نیز پدران و مادران، این افسانه را با نام‌های دیگری برای کودکان خود بارها و بارها گفته‌اند.

در سایت کتابک بخوانید: قصه‌های قدیمی کودکانه

در کتاب ادبیات مکتب‌خانه‌ای ایران که به همت حسن ذوالفقاری و محبوبه حیدری منتشر شده است. منظومه‌ی نصایح‌الاطفال، مشهور به شنگول، را قدیمی‌ترین روایت افسانه‌ی بز زنگوله‌پا معرفی کرده‌اند. این اثر یکی از آثار ادبیات مکتب‌خانه‌ای‌ در دوره‌ی قاجار است. نصایح‌الاطفال، مشهور به شنگول، را فردی ناشناس در 150 بیت سروده است که به اهتمام مشهدی میرزا زرتاب، به‌صورت چاپ سنگی، در ۱۲ صفحه و با 10 تصویر چاپ شده است. (رک. نقد و تحلیل افسانه‌های ایرانی، ص30)

بخشی از این منظومه چنین است:

چو عاجز می‌شد آن مام یگانه/ نبودش چاره‌ای غیر از فسانه

ز بس راه نصیحت باز کردی/ برایم قصه‌ها آغاز کردی

بدین افسون کشیدی زیر بارم/ بدین حکمت به خود می‌کرد یارم

که مادر، پیش از این‌ها یک بزی بود/ بز پهلوسفیدِ قرمزی بود

دو شاخ تیز او مانند خنجر/ که باشد در کف مرد دلاور

به رخسارش عیان ریش سفیدی/ بلند آن‌سان که بر ره می‌کشیدی

در این منظومه، بز چهار فرزند دارد.

که آن بز در زمانه بود خرسند/ به خانه بود او را چهار فرزند

یکی شنگول، دیگر بود منگول/ که هست از نام‌های غیرمنقول

دیگر تُلِ سِرکه و جُل دِمنه بودی/ که بر تیمارش شادی نمودی

در پایان این منظومه نیز بز با دریدن شکم گرگ، بزغاله‌هایش را نجات می‌دهد.

شده با یکدیگر هر دو مقابل/ به‌سان شیرمردان در مقابل

که ناگه بز چنان شاخی بر او زد/ تو گفتی سنگ قهرش بر سبو زد

ز شاخ بز درونش پاره گردید/ به دوزخ جان او آواره گردید

هر آن‌کس در جهان ظلم و جفا کرد/ هر آن کز حق نه شرم و نه حیا کرد

جزای کرده‌هایش را ببیند/ به پاداش عمل روزی نشیند

در معرفی افسانه‌ی بز زنگوله‌پا، ذوالفقاری چنین آورده است: «نخستین بار لریمر روایتی از این افسانه را در 1912 م. در کرمان ثبت کرده است، اما بر اساس اسناد چاپ‌شده، کهن‌ترین اشاره به این افسانه مربوط به منظومه‌ی «بهرام‌نامه» از محمد روح‌الامین اصفهانی است که در سال ۱0۲۱ قمری سروده شده است. در این داستان، نام فرزندان قهرمان داستان، شنگول و منگول و حبه‌ی انگور است.» (نقد و تحلیل افسانه‌های ایرانی، ص 15)

در سایت کتابک بخوانید: قصه‌های کودکانه

بز زنگوله پا

از قصه‌ی بز زنگوله‌پا روایت‌هایی نیز در دیگر نقاط جهان ضبط شده است. «قصه‌ی گرگ و بزغاله» را، با کد جهانی 123،  ارنه تامپسون در ردیف افسانه‌های حیوانات و زیرمجموعه‌ی حیوانات وحشی و خانگی طبقه‌بندی و ثبت‌ کرده است. در آلمان، برادران گریم نیز روایتی از این داستان را نقل کرده‌اند. آن‌ها قصه‌ی گرگ و بزغاله را با کد جهانی ۱۲۳ و در ردیف افسانه‎های حیوانات ثبت کرده‌اند. (رک: طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ص۶۴)

این افسانه نه‌تنها در ایران، بلکه در دیگر کشورهای فارسی‌زبان نیز رواج دارد. در تاجیکستان «بزک جینگله‌پا» روایتی دیگر از بز زنگوله‌پا است. در منابع تاجیکی، دو روایت از آن وجود دارد که شبیه به هم هستند و فقط با هم چند اختلاف جزئی دارند. یکی از این اختلاف‌ها در تعداد بچه‌های بزک است و دیگری درباره‌ی چگونگی رفتن بز و گرگ به نزد اوستای آهنگر است. این دو روایت شباهت‌ها و اختلاف‌هایی با روایت «بز زنگوله‌پا» در ایران دارند. برای آشنایی دو روایت تاجیکی آن را بیان می‌کنیم.

بزک جینگله‌پا

روایت اول: این روایت در کتاب افسانه‌های خلق تاجیک چاپ شده است.[1]

بود، نبود، یک بزک جینگله‌پا بود. بزک سه بچه داشت. نام یکتایش اَلولک، دُیُمش بولولک و سیُمش خِشتک‌سر‌تنورک. هنگام به چرا رفتن، هر روز، بزک جینگله‌پا به بچه‌هایش می‌گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سرتنورکم! من به چراگاه می‌روم. در شاخکم علف، در دهانم آب، در پستانکم شیر می‌آورم. در را برای هیچ‌کس نگشایید.»

یک ‌روز بعد رفتن بزک، سگ به در خانه‌ی او آمد. اُلّاس[2] کشید و گفت: «الول من، بولول من، خشتک‌سرتنور من! زودتر در را گشایید.» بزغاله‌ها سگ را از آوازش شناخته، در را نگشادند. سگ ناعلاج گشته، رفت.

بعد چند وقت شغال آمد و اُلّاس کشید و گفت: «الول من، بولول من، خشتک‌سرتنورکم! در را گشایید.» اما بزغاله‌ها شغال را شناختند و در را نگشادند. شغال ناامید رفت. دیری نگذشت، گرگ آمد. گرگ پشت خانه ایستاده، گپ[3] بزک جینگله‌پا را شنیده بود. وی مانند بزک آوازش را مهین[4] کرده، گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سرتنورکم! در را گشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.» بزغاله‌ها گرگ را مادرشان گمان کرده، در را گشادند. گرگ به خانه، تازان درآمد و بزغاله‌ها را خورده، گریخت و رفت.

بیگاهی[5] بزک جینگله‌پا از چراگاه آمد. درِ خانه را گشاده دید که نه الولک هست و نه بولولک و نه خشتک‌سرتنورک. بزک حیران شد و بچه‌هایش را جیغ زد[6]: «الولکم! بولولکم! خشتک‌سرتنورکم! کجایید؟ در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»


خرید کتاب داستان فانتزی برای کودک


از هیچ‌جا آواز بزغاله‌ها نیامد. بزک زارزار گریست و به خود می‌گفت: «بچه‌هایم را سگ نخورده باشد؟»

به خانه‌ی سگ رفت. به بالای بامش برآمد و با پاهایش دوک ـ دوک به زمین زد. سگ آواز را شنید، پرسید: «کیست در بامک لرزانک من/ خاک می‌ریزد به آشک یَوغانک[7] من؟/ آشک یوغانک من شور شد/ مهمانک عزیز من کور شد.»

بزک جواب داد: «منم بزک جینگله‌پا/ می‌زنم با هر دو پا/ تو خورده‌ای الول من؟/ تو خورده‌ای بولول من/ خشتک‌سرتنور من/ کی تیر و کمان دارد؟/کی می‌برآید به جنگ من؟»

سگ از ترس دمش را خم کرده، لرزان‌لرزان گفت: «نخورده‌ام اَلول تو/ نخورده‌ام بولول تو/ نخورده‌ام خشتک‌سرتنور تو/ نه تیر و کمان دارم/ نه می‌برآیم به جنگ تو.»

در ادامه گفت: «ای بزک تو نغز می‌دانی که من دشمن نی[8]، پاسبان بز و گوسفندانم. بچه‌هایت را شغال خورده است. به پیش شغال برو.»

بزک به پیش شغال رفت و به بام خانه‌ی وی ‌برآمد. با پاهایش دوک ـ دوک به زمین زد. شغال دوک ـ دوک را شنید. پرسید: «کیست در بامک لرزانک من؟/ خاک می‌ریزد به آشک یوغانک من؟/ آشک یوغانک من شور شد/ مهمانک عزیز من کور شد.»

بزک آوازش را بلند کرد و گفت: «منم بزک جینگله‌پا/ می‌زنم با هر دو پا/ تو خورده‌ای الول من؟/ تو خورده‌ای بولول من/ خشتک‌سرتنور من/ کی تیر و کمان دارد؟/ کی می‌برآید به جنگ من؟»

شغال گپ بزک را شنید. از ترس لرزید و گفت: «نخورده‌ام الول تو/ نخورده‌ام بولول تو/ نخورده‌ام خشتک‌سرتنور تو/ نه تیر و کمان دارم/ نه می‌برآیم به جنگ تو. بچه‌هایت را گرگ خورده است. به پیش گرگ برو.»

بزک به حولی[9] گرگ رفته، به بام خانه‌اش برآمد و به غضب پای کوفت. گرگ خشم‌آلود پرسید: «کیست در بامک خانه‌ی من؟/ خاک می‌ریزد به آشک سیرروغن[10] من/ آشک سیرروغن من شور شد/ مهمانک عزیز من کور شد.»

بزک خشمگین شده، سخت‌تر دوک ـ دوک کرد. «منم بزک جینگله‌پا /می‌زنم با هر دو پا/ تو خورده‌ای الول من؟/ تو خورده‌ای بولول من/ خشتک ‌سرتنور من/ کی تیروکمان دارد؟ برآ تیزتر به جنگ من.»

گرگ مغرورانه قاه‌قاه خندید و جواب داد: «من خورده‌ام الول تو/ من خورده‌ام بولول تو/ خشتک‌سر‌تنور تو/ می‌برآیم به جنگ تو.»

بزغاله از خانه‌اش برآمد. هر دو به همین قرار آمدند که اول پیش اوستا رفته، بز شاخش را و گرگ دندان‌هایش را تیز کرده و بیایند.


خرید داستان تصویری برای کودکان


بزک به خانه‌اش آمد و از شیر، کُلچه‌های قیماقی پخت و نزد اوستا رفت. به او گفت: «اوستا! اوستا! شاخ‌هایم را تیز کنید، برای شما کلچه‌های قیماقی آوردم.» به اوستا کلچه‌های قیماقی بسیار معقول[11] شدند و با چرخش، شاخ‌های بز را از الماس هم تیزتر کرد.

گرگ پاییده ایستاده بود که بزک به اوستا چه سوغاتی می‌برد. دید که بزک، خاک برین[12]، چیز سفیدی را به آب انداخته، خمیر کرده، کلچه پخت. گرگ هم کافته کافته از کِم[13] کوچه‌ها، خاک سفید یافت. از تگ شَرشَره،[14] آب خنک گرفت. خمیر کرد، کلچه پخت و آن را در آفتاب خشکانید و به نزد اوستا برد. گفت: «اوستا! اوستا! دندان‌هایم را تیز کن به تو کلچه‌های قیماقی آورده‌ام.» اوستا کلچه‌های گرگ را گرفت. با دیدن آن‌ها فهمید که چه چیزی هستند اما دم نزد. دندان‌های گرگ را یکته‌یکته[15] کشید. به‌ جایش پُندانه[16] شناند[17]. گرگ خرسند شده به جنگ بزک رفت و هوا بلندی[18] کرده و گفت: «بزک! بزک! اول تو بزن تا که با اَرمان نَمُری[19].» بزک خاکسارانه گفت: «اول تو بزن.»

گرگ از دور دوید و با دندان‌های پر از چِگِت[20] به شکم بزک حمله کرد، اما یک موی بزک هم آزار ندید. بعد بزک از دور دوید و با شاخ‌های تیزِ چون الماسش، به شکم گرگ زد. شکم گرگ کفیده[21]، از درون آن الول و بولول و خشتک‌‌سرتنور، زنده و سلامت بیرون آمدند. بزغاله‌ها شاد و خرسند، همراه مادرشان دوان‌دوان به خانه‌شان رفتند.

بزک جینگله پا

روایت دوم: این روایت در سال 2019 م. در کتاب بزک جنگیله‌پا (بدون ذکر نویسنده) در شهر دوشنبه چاپ شده است.

بود، نبود، یک زمانی در یک مکانی بزکی بود؛ نامش جنگیله‌پا. برای آن نامش جنگیله‌پا بود که موی‌های چار[22] پایش جنگیله[23] بودند. جنگیله‌پا هفت بچه داشت: اَلولَک، بولولک، خِشتک‌سر‌تنورک، طاقچه‌پَرک، میخچه‌پرک، بالاشینک، ته‌شینک.

جنگیله‌پا هر پگاه[24]، به دشت و صحرا رفته، در شاخکش علف، در دهانکش آب، در پستانکش شیر می‌آورد و درِ خانه‌اش را تق‌تق زده، می‌گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، در را گشایید.[25] در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»

ته‌شینک که زیر در می‌نشست، زنجیر در را می‌گشاد. الولک و بولولک از میان خانه تازان[26] می‌آمدند. خشتک‌سر‌تنورک از بالای تنور، طاقچه‌پرک از طاقچه‌ی خانه و بالاشینک از کنار دریچه می‌فُرآمدند[27] و بزیچه‌ها گرد آچه‌شان[28] را گرفته، آب و علف و شیر می‌خوردند.

روزی سگی از پیش خانه‌ی بزک جنگیله‌پا می‌گذشت که آواز[29] بزک را شنید. بزک درِ خانه‌اش را تق‌تق زده، می‌گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، ته‌شینکم! در را گشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.» بعد هم بزیچه‌ها در را گشادند. بزک به خانه‌اش درآمد.

سگ روز دیگر آمده، پاییده ایستاد و همین که بزک رفت، آمد و در خانه را تق‌تق زد. گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، ته‌شینکم! در را کُشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»

ته‌شینک گوش کرد که این صدا به آواز آچه‌اش مانند نیست. گفت: «تو آچه‌ی ما نیستی. آچه‌ی ما حالا رفته و زود نمی‌آید. برو، بیهوده آواره نشو!»

سگ ناامید شد و از آنجا رفت.

 گرگ و شغال هم در همان نزدیکی زندگی می‌کردند. آن‌ها هم فهمیدند که بزک هفت بزغالچه‌ی خوشرویک[30] و فربهک دارد. روزی شغال آمد و درِ بزک را تق‌تق زد. بزغاله‌ها وقتی آواز شغال را شنیدند، فهمیدند که این آواز آچه‌شان نیست. در را نگشادند. روز دیگر گرگ آمد. گرگ در را کوفت و گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، ته‌شینکم! در را گشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»

ته‌شینک گفت: «تو آچه‌ی ما نیستی. آواز تو طور دیگر است. برو، بیهوده آواره نشو، در را نمی‌گشاییم.»

گرگ این دفعه آوازش را مثل آواز بزک کرد. گفت: «به ـ به ـ به! من آچه‌تان می‌شوم، در را گشایید.»

الولک پشت در آمد و گفت: «اگر تو آچه‌ی ما باشی، پایت را نشان بده!»

 گرگ پایش را از زیر در دراز کرد و پایش را نشان بچه‌ها داد. الولک و بولولک گفتند: «تو آچه‌ی ما نیستی. آچه‌ی ما جنگیله‌پایِ ‌موسیاه است، پای تو زرد بی‌زیب[31] است. از اینجا برو، در را نمی‌گشاییم.»

گرگ گفت: «ای بچه‌های قابلکم، در راه به لای غوطیدم[32]، پایم لای‌آلود شد، زود در را گشایید که علف در شاخم خشک می‌شود، آب از دهانم، شیر از پستانکم می‌ریزد.»

خشتک‌سر‌تنورک از سر تنور پایین آمد و گفت: «برو، پاهایت را شسته و بیا. اگر مثل پای آچه‌مان شود، در را می‌گشاییم.»

گرگ رفت و به پاهایش رنگ سیاه مالید، موی پاهایش را جنگیله کرد و آمد. از پشت در گفت: «ته‌شینک در گشایکم، اَنه[33] پاهایم را شسته آمدم، در را گشا!»

ته‌شینک نگاه کرد و دید که به پای آچه‌اش مانند است، در را گشاد. گرگ هجوم آورد و ته‌شینک را خورد. بعد هم الولک و بولولک را خورد. گرگ دید که خشتک‌سر‌تنورک در پشت تنور و بالاشینک در تابَدان[34] پنهان شده است و طاقچه‌پرک به طاقچه و میخچه‌پرک به سر میخ جسته است. به دنبال آن‌ها رفت و یکی‌یکی همه‌ی آن‌ها را خورد. با دماغ چاق، خنده‌ای کرده و سرود خواند و رفت.


خرید کتاب افسانه و قصه برای کودکان


وقتی بزک به خانه آمد، دید که درِ خانه‌اش گشاده است، اما نه الولک هست و نه بولولک، نه خشتک‌سر‌تنورک هست و نه ته‌شینک و بالاشینک. از میخچه‌پرک و طاقچه‌پرک هم خبری نبود.

روایت تاجیکی از بز زنگوله پا

بزک گفت: «آه، بچه‌های نادانکم...» علف‌ها را از شاخش به زمین گذاشت و آبی که آورده‌ بود را به کوزه ریخت و با عجله به خانه‌ی سگ رفت. بالای بام خانه‌ی سگ رفت و پاهایش را دوک ـ دوک[35] به زمین زد.

سگ در خانه‌اش مهمان داشت و خوراک می‌پخت. ناگاه بالای بام دوک ـ دوک شد و از شِفت[36]، خاک ریخت. سگ حیران شده، پرسید: «کیست در بامک لرزانک ما، خاک می‌ریزد در آشَکِ یوغانک[37] ما؟! آشک یوغانک ما شور شد، مهمانک عزیز ما کور شد.»

بزک بام سگ را سخت‌تر[38] کوفت:

 منم بزک جنگیله‌پا،

 می‌زنم به هر دو پا!

 الولکم تو خوردی!

 بولولکم تو خوردی!

 خشتک‌سر‌تنورکم تو خوردی!

 ته‌شینکم تو خوردی!

 طاقچه‌پرکم تو خوردی!

 میخچه‌پرکم تو خوردی!

 بَرا به جنگ شاخ من!

سگ سرش را بیرون آورد و گفت:

 ای بزک جنگیله‌پا،

 چه می‌زنی به هر دو پا؟

 الولکت نخورده‌ام،

 بولولکت نخورده‌ام،

 خشتک‌سر‌تنورکت نخورده‌ام،

 ته‌شینکت نخورده‌ام،

 طاقچه‌پرک و میخچه‌پرکت نخورده‌ام،

 نمی‌برایم به جنگ شاخ تو!

 این را گفت و علاوه کرد[39]:

 - تو به خانه‌ی شغال برو. شاید شغال بچه‌هایت را خورده باشد.

بزک به خانه‌ی شغال رفت. بالای بام شغال، پاهایش را دوک ـ دوک به زمین زد. در خانه‌ی شغال هم مهمان بود. به سر مهمان و روی دسترخوان[40] شغال خاک بارید. شغال خشمگین شد. فریاد کشید:

 کیست در بامک لرزانک ما،

 خاک می‌ریزد در آشک یوغانک ما؟

 آشک یوغانک ما شور شد،

 مهمانک عزیز ما کور شد!

بزک دوباره با پاهایش به بام شغال زد و گفت: 

 منم بزک جنگیله‌پا،

 می‌زنم به هر دو پا!

 الولکم تو خوردی!

 بولولکم تو خوردی!

 خشتک‌سرتنورکم تو خوردی!

 ته‌شینکم تو خوردی!

 طاقچه‌پرک و میخچه‌پرکم تو خوردی!

 بَرا به جنگ شاخ من!

شغال از خانه‌اش بیرون آمد و گفت: 

 ای بزک جنگیله‌پا،

 چه می‌زنی به هر دو پا؟!

 الولکت نخورده‌ام،

 بولولکت نخورده‌ام،

 خشتک‌سرتنورکت نخورده‌ام،

 ته‌شینکت نخورده‌ام،

 طاقچه‌پرک و میخچه‌پرکت نخورده‌ام،

 نمی‌برآیم به جنگ شاخ تو!

بچه‌های تو را غیر از گرگ که می‌خورد؟! به خانه‌ی گرگ برو. جنگیدنی باشی، با گرگ بجنگ!

بزک به بام گرگ رفت و با پاهایش به بام او زد. در خانه‌ی گرگ هم مهمان بود. خاک به سروروی مهمان ریخت. گرگ عصبانی فریاد کشید: «کیست در بامک لرزانک ما، خاک می‌ریزد در آشک یوغانک ما؟ آشک یوغانک ما شور شد، مهمانک عزیز ما کور شد!»

بزک غضبناک گفت:

 منم بزک جنگیله‌پا،

 می‌زنم به هر دو پا!

 که خورده است الول من؟

 که خورده است بولول من؟

 که خورده است خشتک‌سر‌تنور من؟

 که خورده است بالاشینکم؟

 که خورده است ته‌شینکم؟

 که خورده است طاقچه‌پرکم؟

 که خورده است میخچه‌پرکم؟

 که می‌برآید به جنگ شاخ من؟

گرگ از خانه‌اش بیرون آمد، خشمگینانه به بزک گفت:

 ای بزک جنگیله‌پا،

 چه می‌زنی به هر دو پا؟

 من خوردم الول تو!

 من خوردم بولول تو!

 من خوردم خشتک‌سر‌تنور تو!

 بالاشینکت را من خورده‌ام،

 طاقچه‌پرکت را من خورده‌ام،

 میخچه‌پرکت را من خورده‌ام.

 می‌برآیم به جنگ شاخ تو!

بزک جایی را برای جنگیدن مشخص کرد و به خانه‌اش رفت. او خمیر کرد. نان و کُلچه‌های شیرمال پخت و به پیش اوستای آهنگر رفت. اوستا نان و کُلچه‌های بامزه را گرفت و شاخ‌های بزک را آهن‌پوش کرد و نوگ[41] آن‌ها را چنان تیز کرد که سنگ را سوراخ می‌کرد.


خرید کتاب داستان از ادبیات کهن ایران برای کودکان


گرگ دید که بزک پیش آهنگر رفته است، او هم از پس بزک نزد آهنگر روان شد. گرگ در حولی[42] آهنگر گوساله‌ای دید؛ آن را درید و دل‌و‌جگرش را خورد و دو پایش را برای آهنگر برد و گفت: «ای آهنگر! زود دندان‌هایم را تیز کن، به جنگ بزک می‌روم.»

آهنگر از پاهای گوساله فهمید که گرگ گوساله‌ی او را خورده و شرم نکرده، پاهایش را در دست گرفته، برای خودش، آورده است. با خودش گفت: «ایستا، من حالا تو را باب می‌کنم.[43]»

او دندان‌های جلو گرگ را یکته ـ یکته[44] کنده، پرتافت[45] و به جایش پنبه‌دانه شناند[46]. دندان عقبش را سُویَن زده[47]، کُند کرد.

گرگ خرسند شد و به‌جای جنگ رفت. بزک پاییده ایستاده بود. گرگ دویده، آمد و به بزک حمله کرد. یکی از دندان‌های گرگ نماند و همه ریختند.

بزک گفت: «اکنون نوبت من است.» به عقب رفت و یکباره پیش آمد و با شاخ‌هایش که چون الماس تیز بودند، چنان به شکم گرگ زد که شکمش درید و افتاد و مُرد.

افسانه های خلق تاجیک

الولک و بولولک، خشتک‌سر‌تنورک، طاقچه‌پرک و میخچه‌پرک، بالاشینک و ته‌شینک، همه‌ی بچه‌های بزک جنگیله‌پا، از شکم گرگ بیرون آمدند. مادرشان را دیدند و خرسند شدند. بزک که بچه‌هایش را زنده و سلامت یافته بود، شاد شد و آن‌ها را به خانه‌اش برد. او به مراد و مقصدش رسید و خوش و خرسندانه زندگی کرد.


[1]. در سال 1957م. مجموعه‌ای از افسانه‌های تاجیکی چاپ شد. پس از چندین سال، بخش دیگری از افسانه‌های تاجیکستان جمع‌آوری شدند و حاصل آن‌ها در کتاب افسانه‌های خلق تاجیک در سال 2005م. چاپ شد.

[2]. الّاس: کلمه‌ی تقلیدی آواز، بانگ سگ، شغال، گرگ. به معنی غرش هم به‌ کار می‌رود.

[3]. گپ: سخن، صحبت

[4]. مهین: نازک

.[5] بیگاه: آخر روز، پیش از غروب آفتاب

[6] . جیغ زد: صدا کرد

[7]. یوغانک: خوراک فقیرانه، خوراک بدون گوشت

[8]. نی: نه

.[9] حولی: حیاط

.[10] سیرروغن: پرروغن

[11]. به اوستا کلچه‌های قیماقی بسیار معقول شدند: اوستا کلوچه‌ها را پسندید.

[12]. خاک برین: مثل خاک

[13]. کم: برای پرسشِ چیزی نامعین استفاده می‌شود؛ مثل: کِم‌کدام، کِم‌کوچه، کِم‌کجا؛ کم‌کوچه: کدام کوچه، کوچه‌ای نامعلوم.

.[14] شرشره: آبشار

[15]. یکته‌یکته: یکی‌یکی

[16]. پندانه: پنبه‌دانه

[17]. شناند: نشاند

[18]. هوابلندی: با غرور

[19]. نمری: نمیری

[20]. چگت: پنبه‌دانه، تخم پنبه

[21]. کفیدن: شکاف برداشتن

[22]. چار: چهار

[23]. جینگله: فرفری

[24]. پگاه: اول سحر، اول بامداد، روز دیگر، فردا

[25]. در را گشایید: در را باز کنید

[26] . تازان: به سرعت

[27] . می‌فرآمدند: پایین می‌آمدند

[28] . آچه: مادر

[29] . آواز: صدا

[30]. خوشرویک: زیبا

[31]. بی‌زیب: زشت، نازیبا

[32]. در راه به لای غوطیدم: در راه درون گِل‌ولای فرو رفتم.

[33]. انه: اینک

[34]. تابدان: پنجره یا روزنه‌ای که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق می‌سازند.

[35]. دوک ـ دوک: صدایی که در نتیجه‌ی پی هم زدن چیزی حاصل می‌شود.

[36]. شِفت: سقف

[37]. یوغان: خوراک فقیرانه، خوراک بی‌گوشت

[38] . سخت‌تر: محکم‌تر

[39]. علاوه کرد: افزود، حرفش را ادامه داد.

[40]. دسترخوان: سفره

[41]. نوگ: نوک

[42]. حولی: حیاط

[43]. ایستا، من حالا تو را باب می‌کنم: صبر کن تا حال تو را جا بیاورم.

[44]. یکته ـ یکته: یکی یکی

[45]. پرتافت: دور انداخت

[46]. شناند: کاشت

[47]. سوین: سوهان

نویسنده:
ویراستار:
پدیدآورندگان:
منبع
بی‌نا. (2005). افسانه‌های خلق تاجیک، دوشنبه: وزارت فرهنگ جمهوری تاجیکستان.بی‌نا. (2019). بزک جینگله‌‌پا، دوشنبه: مؤسسه‌ی معارف، وزارت معارف و علم جمهوری …ذوالفقاری، حسن و حیدری، محبوبه. (1391). ادبیات مکتب‌خانه‌ای ایران، ج 1، تهران: …شجاعی، محسن. (1385). فرهنگ فارسی تاجیکی، (زیرنظر: محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرا…مارزلف، اولریش. (۱۳۷۱). طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمه‌ی کیکاووس جهانداری، تهر…نسرین‌پی، پریچهر. (1397). نقد و تحلیل افسانه‌های ایرانی (بز زنگوله‌پا)، ج 4، ته…نظرزاده، سيف‌الدين. (2008). فرهنگ تفسیری زبان تاجیکی. 2ج. دوشنبه: پژوهشگاه زبان…
Submitted by editor69 on

نکته: در نویسه‌گردانی روایت‌ها سعی شده است تا جایی که برای خوانندگان قابل فهم باشد از واژه‌های تاجیکی و آیین نگارش زبان تاجیکی استفاده شود. در مواردی که واژه‌ها نیاز به توضیح داشته‌اند، معانی آن‌ها در پی‌نوشت آورده شده است.

 

روایت‌شناسی بز زنگوله‌پا

بز زنگوله‌پا یکی از افسانه‌های مشهور کودکانه‌ی ایرانی است. این افسانه علاوه‌بر ایران در دیگر کشورهای فارسی‌زبان نیز رواج دارد. در تعداد روایت‌های این افسانه‌ی قدیمی اختلاف‌نظر هست. طبق نظر حسن ذوالفقاری، حدود 150 روایت و طبق نظر احمد وکیلیان، 120 روایت از افسانه‌ی بز زنگوله‌‌پا در دست است. این افسانه‌ی زیبا در مناطق گوناگون نام‌های متفاوتی به خود گرفته است:

بزبزقندی، شنگول و منگول و حبه‌ی انگور، بزک چینی، الیل و شلیل، اَنگک و مَنگک، بزک زنگوله‌پا، بزک جینگیله‌پا، بزبزکان، بز و گرگ، بز کاشانی و...

قصه های بز زنگوله پا


خرید مجموعه قصه های بز زنگوله پا


در روایت‌های گوناگون، نام بچه‌‌بزغاله‌ها یا تعدادشان با هم تفاوت دارد؛ برای نمونه:

در اراک (شنگل، منگل، دسته‌ی جارو، دسته‌ی پارو، کلاه پریرو)، در اهواز (دع‌دع، مش‌مش و کشمکش)، در روایت برزک کاشان (چنگول و منگول و ساساله‌ی (خوشه‌ی) انگور)، در جهق کاشان (ملول، بلول و هلول)، در شیراز (شنگول و منگول و دسته‌ی گل)، در مازندران (انگله، منگله و دنگله)، در نیشابور (هلیر، بلیر و خشتک‌سر‌تنیر (تنور))، در یزد (الیل، بلیل، شاخ زنجبیل و سرمه‌ی چشمو)، در تهران (شنگول و منگول و حبه‌ی انگور و نام مادر بزبزقندی)، در آذربایجانِ ایران (شنگل، منگل و چمن‌گل)، در افغانستان (انگک، بنگک، کُلوله‌ی سنگک، ناوه خزک، موری پتک (النگ و بلنگ و گلوله‌ی سنگ))، در تاجیکستان (الولک، بلولک و خشتک‌سرتنورک) و در روایت دیگر تاجیکی (اَلولَک، بولولک، خِشتک‌سر‌تنورک، طاقچه‌پَرک، میخچه‌پرک، بالاشینک، ته‌شینک).

در مناطق دیگر نیز پدران و مادران، این افسانه را با نام‌های دیگری برای کودکان خود بارها و بارها گفته‌اند.

در سایت کتابک بخوانید: قصه‌های قدیمی کودکانه

در کتاب ادبیات مکتب‌خانه‌ای ایران که به همت حسن ذوالفقاری و محبوبه حیدری منتشر شده است. منظومه‌ی نصایح‌الاطفال، مشهور به شنگول، را قدیمی‌ترین روایت افسانه‌ی بز زنگوله‌پا معرفی کرده‌اند. این اثر یکی از آثار ادبیات مکتب‌خانه‌ای‌ در دوره‌ی قاجار است. نصایح‌الاطفال، مشهور به شنگول، را فردی ناشناس در 150 بیت سروده است که به اهتمام مشهدی میرزا زرتاب، به‌صورت چاپ سنگی، در ۱۲ صفحه و با 10 تصویر چاپ شده است. (رک. نقد و تحلیل افسانه‌های ایرانی، ص30)

بخشی از این منظومه چنین است:

چو عاجز می‌شد آن مام یگانه/ نبودش چاره‌ای غیر از فسانه

ز بس راه نصیحت باز کردی/ برایم قصه‌ها آغاز کردی

بدین افسون کشیدی زیر بارم/ بدین حکمت به خود می‌کرد یارم

که مادر، پیش از این‌ها یک بزی بود/ بز پهلوسفیدِ قرمزی بود

دو شاخ تیز او مانند خنجر/ که باشد در کف مرد دلاور

به رخسارش عیان ریش سفیدی/ بلند آن‌سان که بر ره می‌کشیدی

در این منظومه، بز چهار فرزند دارد.

که آن بز در زمانه بود خرسند/ به خانه بود او را چهار فرزند

یکی شنگول، دیگر بود منگول/ که هست از نام‌های غیرمنقول

دیگر تُلِ سِرکه و جُل دِمنه بودی/ که بر تیمارش شادی نمودی

در پایان این منظومه نیز بز با دریدن شکم گرگ، بزغاله‌هایش را نجات می‌دهد.

شده با یکدیگر هر دو مقابل/ به‌سان شیرمردان در مقابل

که ناگه بز چنان شاخی بر او زد/ تو گفتی سنگ قهرش بر سبو زد

ز شاخ بز درونش پاره گردید/ به دوزخ جان او آواره گردید

هر آن‌کس در جهان ظلم و جفا کرد/ هر آن کز حق نه شرم و نه حیا کرد

جزای کرده‌هایش را ببیند/ به پاداش عمل روزی نشیند

در معرفی افسانه‌ی بز زنگوله‌پا، ذوالفقاری چنین آورده است: «نخستین بار لریمر روایتی از این افسانه را در 1912 م. در کرمان ثبت کرده است، اما بر اساس اسناد چاپ‌شده، کهن‌ترین اشاره به این افسانه مربوط به منظومه‌ی «بهرام‌نامه» از محمد روح‌الامین اصفهانی است که در سال ۱0۲۱ قمری سروده شده است. در این داستان، نام فرزندان قهرمان داستان، شنگول و منگول و حبه‌ی انگور است.» (نقد و تحلیل افسانه‌های ایرانی، ص 15)

در سایت کتابک بخوانید: قصه‌های کودکانه

بز زنگوله پا

از قصه‌ی بز زنگوله‌پا روایت‌هایی نیز در دیگر نقاط جهان ضبط شده است. «قصه‌ی گرگ و بزغاله» را، با کد جهانی 123،  ارنه تامپسون در ردیف افسانه‌های حیوانات و زیرمجموعه‌ی حیوانات وحشی و خانگی طبقه‌بندی و ثبت‌ کرده است. در آلمان، برادران گریم نیز روایتی از این داستان را نقل کرده‌اند. آن‌ها قصه‌ی گرگ و بزغاله را با کد جهانی ۱۲۳ و در ردیف افسانه‎های حیوانات ثبت کرده‌اند. (رک: طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ص۶۴)

این افسانه نه‌تنها در ایران، بلکه در دیگر کشورهای فارسی‌زبان نیز رواج دارد. در تاجیکستان «بزک جینگله‌پا» روایتی دیگر از بز زنگوله‌پا است. در منابع تاجیکی، دو روایت از آن وجود دارد که شبیه به هم هستند و فقط با هم چند اختلاف جزئی دارند. یکی از این اختلاف‌ها در تعداد بچه‌های بزک است و دیگری درباره‌ی چگونگی رفتن بز و گرگ به نزد اوستای آهنگر است. این دو روایت شباهت‌ها و اختلاف‌هایی با روایت «بز زنگوله‌پا» در ایران دارند. برای آشنایی دو روایت تاجیکی آن را بیان می‌کنیم.

بزک جینگله‌پا

روایت اول: این روایت در کتاب افسانه‌های خلق تاجیک چاپ شده است.[1]

بود، نبود، یک بزک جینگله‌پا بود. بزک سه بچه داشت. نام یکتایش اَلولک، دُیُمش بولولک و سیُمش خِشتک‌سر‌تنورک. هنگام به چرا رفتن، هر روز، بزک جینگله‌پا به بچه‌هایش می‌گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سرتنورکم! من به چراگاه می‌روم. در شاخکم علف، در دهانم آب، در پستانکم شیر می‌آورم. در را برای هیچ‌کس نگشایید.»

یک ‌روز بعد رفتن بزک، سگ به در خانه‌ی او آمد. اُلّاس[2] کشید و گفت: «الول من، بولول من، خشتک‌سرتنور من! زودتر در را گشایید.» بزغاله‌ها سگ را از آوازش شناخته، در را نگشادند. سگ ناعلاج گشته، رفت.

بعد چند وقت شغال آمد و اُلّاس کشید و گفت: «الول من، بولول من، خشتک‌سرتنورکم! در را گشایید.» اما بزغاله‌ها شغال را شناختند و در را نگشادند. شغال ناامید رفت. دیری نگذشت، گرگ آمد. گرگ پشت خانه ایستاده، گپ[3] بزک جینگله‌پا را شنیده بود. وی مانند بزک آوازش را مهین[4] کرده، گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سرتنورکم! در را گشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.» بزغاله‌ها گرگ را مادرشان گمان کرده، در را گشادند. گرگ به خانه، تازان درآمد و بزغاله‌ها را خورده، گریخت و رفت.

بیگاهی[5] بزک جینگله‌پا از چراگاه آمد. درِ خانه را گشاده دید که نه الولک هست و نه بولولک و نه خشتک‌سرتنورک. بزک حیران شد و بچه‌هایش را جیغ زد[6]: «الولکم! بولولکم! خشتک‌سرتنورکم! کجایید؟ در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»


خرید کتاب داستان فانتزی برای کودک


از هیچ‌جا آواز بزغاله‌ها نیامد. بزک زارزار گریست و به خود می‌گفت: «بچه‌هایم را سگ نخورده باشد؟»

به خانه‌ی سگ رفت. به بالای بامش برآمد و با پاهایش دوک ـ دوک به زمین زد. سگ آواز را شنید، پرسید: «کیست در بامک لرزانک من/ خاک می‌ریزد به آشک یَوغانک[7] من؟/ آشک یوغانک من شور شد/ مهمانک عزیز من کور شد.»

بزک جواب داد: «منم بزک جینگله‌پا/ می‌زنم با هر دو پا/ تو خورده‌ای الول من؟/ تو خورده‌ای بولول من/ خشتک‌سرتنور من/ کی تیر و کمان دارد؟/کی می‌برآید به جنگ من؟»

سگ از ترس دمش را خم کرده، لرزان‌لرزان گفت: «نخورده‌ام اَلول تو/ نخورده‌ام بولول تو/ نخورده‌ام خشتک‌سرتنور تو/ نه تیر و کمان دارم/ نه می‌برآیم به جنگ تو.»

در ادامه گفت: «ای بزک تو نغز می‌دانی که من دشمن نی[8]، پاسبان بز و گوسفندانم. بچه‌هایت را شغال خورده است. به پیش شغال برو.»

بزک به پیش شغال رفت و به بام خانه‌ی وی ‌برآمد. با پاهایش دوک ـ دوک به زمین زد. شغال دوک ـ دوک را شنید. پرسید: «کیست در بامک لرزانک من؟/ خاک می‌ریزد به آشک یوغانک من؟/ آشک یوغانک من شور شد/ مهمانک عزیز من کور شد.»

بزک آوازش را بلند کرد و گفت: «منم بزک جینگله‌پا/ می‌زنم با هر دو پا/ تو خورده‌ای الول من؟/ تو خورده‌ای بولول من/ خشتک‌سرتنور من/ کی تیر و کمان دارد؟/ کی می‌برآید به جنگ من؟»

شغال گپ بزک را شنید. از ترس لرزید و گفت: «نخورده‌ام الول تو/ نخورده‌ام بولول تو/ نخورده‌ام خشتک‌سرتنور تو/ نه تیر و کمان دارم/ نه می‌برآیم به جنگ تو. بچه‌هایت را گرگ خورده است. به پیش گرگ برو.»

بزک به حولی[9] گرگ رفته، به بام خانه‌اش برآمد و به غضب پای کوفت. گرگ خشم‌آلود پرسید: «کیست در بامک خانه‌ی من؟/ خاک می‌ریزد به آشک سیرروغن[10] من/ آشک سیرروغن من شور شد/ مهمانک عزیز من کور شد.»

بزک خشمگین شده، سخت‌تر دوک ـ دوک کرد. «منم بزک جینگله‌پا /می‌زنم با هر دو پا/ تو خورده‌ای الول من؟/ تو خورده‌ای بولول من/ خشتک ‌سرتنور من/ کی تیروکمان دارد؟ برآ تیزتر به جنگ من.»

گرگ مغرورانه قاه‌قاه خندید و جواب داد: «من خورده‌ام الول تو/ من خورده‌ام بولول تو/ خشتک‌سر‌تنور تو/ می‌برآیم به جنگ تو.»

بزغاله از خانه‌اش برآمد. هر دو به همین قرار آمدند که اول پیش اوستا رفته، بز شاخش را و گرگ دندان‌هایش را تیز کرده و بیایند.


خرید داستان تصویری برای کودکان


بزک به خانه‌اش آمد و از شیر، کُلچه‌های قیماقی پخت و نزد اوستا رفت. به او گفت: «اوستا! اوستا! شاخ‌هایم را تیز کنید، برای شما کلچه‌های قیماقی آوردم.» به اوستا کلچه‌های قیماقی بسیار معقول[11] شدند و با چرخش، شاخ‌های بز را از الماس هم تیزتر کرد.

گرگ پاییده ایستاده بود که بزک به اوستا چه سوغاتی می‌برد. دید که بزک، خاک برین[12]، چیز سفیدی را به آب انداخته، خمیر کرده، کلچه پخت. گرگ هم کافته کافته از کِم[13] کوچه‌ها، خاک سفید یافت. از تگ شَرشَره،[14] آب خنک گرفت. خمیر کرد، کلچه پخت و آن را در آفتاب خشکانید و به نزد اوستا برد. گفت: «اوستا! اوستا! دندان‌هایم را تیز کن به تو کلچه‌های قیماقی آورده‌ام.» اوستا کلچه‌های گرگ را گرفت. با دیدن آن‌ها فهمید که چه چیزی هستند اما دم نزد. دندان‌های گرگ را یکته‌یکته[15] کشید. به‌ جایش پُندانه[16] شناند[17]. گرگ خرسند شده به جنگ بزک رفت و هوا بلندی[18] کرده و گفت: «بزک! بزک! اول تو بزن تا که با اَرمان نَمُری[19].» بزک خاکسارانه گفت: «اول تو بزن.»

گرگ از دور دوید و با دندان‌های پر از چِگِت[20] به شکم بزک حمله کرد، اما یک موی بزک هم آزار ندید. بعد بزک از دور دوید و با شاخ‌های تیزِ چون الماسش، به شکم گرگ زد. شکم گرگ کفیده[21]، از درون آن الول و بولول و خشتک‌‌سرتنور، زنده و سلامت بیرون آمدند. بزغاله‌ها شاد و خرسند، همراه مادرشان دوان‌دوان به خانه‌شان رفتند.

بزک جینگله پا

روایت دوم: این روایت در سال 2019 م. در کتاب بزک جنگیله‌پا (بدون ذکر نویسنده) در شهر دوشنبه چاپ شده است.

بود، نبود، یک زمانی در یک مکانی بزکی بود؛ نامش جنگیله‌پا. برای آن نامش جنگیله‌پا بود که موی‌های چار[22] پایش جنگیله[23] بودند. جنگیله‌پا هفت بچه داشت: اَلولَک، بولولک، خِشتک‌سر‌تنورک، طاقچه‌پَرک، میخچه‌پرک، بالاشینک، ته‌شینک.

جنگیله‌پا هر پگاه[24]، به دشت و صحرا رفته، در شاخکش علف، در دهانکش آب، در پستانکش شیر می‌آورد و درِ خانه‌اش را تق‌تق زده، می‌گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، در را گشایید.[25] در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»

ته‌شینک که زیر در می‌نشست، زنجیر در را می‌گشاد. الولک و بولولک از میان خانه تازان[26] می‌آمدند. خشتک‌سر‌تنورک از بالای تنور، طاقچه‌پرک از طاقچه‌ی خانه و بالاشینک از کنار دریچه می‌فُرآمدند[27] و بزیچه‌ها گرد آچه‌شان[28] را گرفته، آب و علف و شیر می‌خوردند.

روزی سگی از پیش خانه‌ی بزک جنگیله‌پا می‌گذشت که آواز[29] بزک را شنید. بزک درِ خانه‌اش را تق‌تق زده، می‌گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، ته‌شینکم! در را گشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.» بعد هم بزیچه‌ها در را گشادند. بزک به خانه‌اش درآمد.

سگ روز دیگر آمده، پاییده ایستاد و همین که بزک رفت، آمد و در خانه را تق‌تق زد. گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، ته‌شینکم! در را کُشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»

ته‌شینک گوش کرد که این صدا به آواز آچه‌اش مانند نیست. گفت: «تو آچه‌ی ما نیستی. آچه‌ی ما حالا رفته و زود نمی‌آید. برو، بیهوده آواره نشو!»

سگ ناامید شد و از آنجا رفت.

 گرگ و شغال هم در همان نزدیکی زندگی می‌کردند. آن‌ها هم فهمیدند که بزک هفت بزغالچه‌ی خوشرویک[30] و فربهک دارد. روزی شغال آمد و درِ بزک را تق‌تق زد. بزغاله‌ها وقتی آواز شغال را شنیدند، فهمیدند که این آواز آچه‌شان نیست. در را نگشادند. روز دیگر گرگ آمد. گرگ در را کوفت و گفت: «الولکم، بولولکم، خشتک‌سر‌تنورکم، طاقچه‌پرکم، میخچه‌پرکم، بالاشینکم، ته‌شینکم! در را گشایید. در شاخکم علف، در دهانکم آب، در پستانکم شیر آوردم.»

ته‌شینک گفت: «تو آچه‌ی ما نیستی. آواز تو طور دیگر است. برو، بیهوده آواره نشو، در را نمی‌گشاییم.»

گرگ این دفعه آوازش را مثل آواز بزک کرد. گفت: «به ـ به ـ به! من آچه‌تان می‌شوم، در را گشایید.»

الولک پشت در آمد و گفت: «اگر تو آچه‌ی ما باشی، پایت را نشان بده!»

 گرگ پایش را از زیر در دراز کرد و پایش را نشان بچه‌ها داد. الولک و بولولک گفتند: «تو آچه‌ی ما نیستی. آچه‌ی ما جنگیله‌پایِ ‌موسیاه است، پای تو زرد بی‌زیب[31] است. از اینجا برو، در را نمی‌گشاییم.»

گرگ گفت: «ای بچه‌های قابلکم، در راه به لای غوطیدم[32]، پایم لای‌آلود شد، زود در را گشایید که علف در شاخم خشک می‌شود، آب از دهانم، شیر از پستانکم می‌ریزد.»

خشتک‌سر‌تنورک از سر تنور پایین آمد و گفت: «برو، پاهایت را شسته و بیا. اگر مثل پای آچه‌مان شود، در را می‌گشاییم.»

گرگ رفت و به پاهایش رنگ سیاه مالید، موی پاهایش را جنگیله کرد و آمد. از پشت در گفت: «ته‌شینک در گشایکم، اَنه[33] پاهایم را شسته آمدم، در را گشا!»

ته‌شینک نگاه کرد و دید که به پای آچه‌اش مانند است، در را گشاد. گرگ هجوم آورد و ته‌شینک را خورد. بعد هم الولک و بولولک را خورد. گرگ دید که خشتک‌سر‌تنورک در پشت تنور و بالاشینک در تابَدان[34] پنهان شده است و طاقچه‌پرک به طاقچه و میخچه‌پرک به سر میخ جسته است. به دنبال آن‌ها رفت و یکی‌یکی همه‌ی آن‌ها را خورد. با دماغ چاق، خنده‌ای کرده و سرود خواند و رفت.


خرید کتاب افسانه و قصه برای کودکان


وقتی بزک به خانه آمد، دید که درِ خانه‌اش گشاده است، اما نه الولک هست و نه بولولک، نه خشتک‌سر‌تنورک هست و نه ته‌شینک و بالاشینک. از میخچه‌پرک و طاقچه‌پرک هم خبری نبود.

روایت تاجیکی از بز زنگوله پا

بزک گفت: «آه، بچه‌های نادانکم...» علف‌ها را از شاخش به زمین گذاشت و آبی که آورده‌ بود را به کوزه ریخت و با عجله به خانه‌ی سگ رفت. بالای بام خانه‌ی سگ رفت و پاهایش را دوک ـ دوک[35] به زمین زد.

سگ در خانه‌اش مهمان داشت و خوراک می‌پخت. ناگاه بالای بام دوک ـ دوک شد و از شِفت[36]، خاک ریخت. سگ حیران شده، پرسید: «کیست در بامک لرزانک ما، خاک می‌ریزد در آشَکِ یوغانک[37] ما؟! آشک یوغانک ما شور شد، مهمانک عزیز ما کور شد.»

بزک بام سگ را سخت‌تر[38] کوفت:

 منم بزک جنگیله‌پا،

 می‌زنم به هر دو پا!

 الولکم تو خوردی!

 بولولکم تو خوردی!

 خشتک‌سر‌تنورکم تو خوردی!

 ته‌شینکم تو خوردی!

 طاقچه‌پرکم تو خوردی!

 میخچه‌پرکم تو خوردی!

 بَرا به جنگ شاخ من!

سگ سرش را بیرون آورد و گفت:

 ای بزک جنگیله‌پا،

 چه می‌زنی به هر دو پا؟

 الولکت نخورده‌ام،

 بولولکت نخورده‌ام،

 خشتک‌سر‌تنورکت نخورده‌ام،

 ته‌شینکت نخورده‌ام،

 طاقچه‌پرک و میخچه‌پرکت نخورده‌ام،

 نمی‌برایم به جنگ شاخ تو!

 این را گفت و علاوه کرد[39]:

 - تو به خانه‌ی شغال برو. شاید شغال بچه‌هایت را خورده باشد.

بزک به خانه‌ی شغال رفت. بالای بام شغال، پاهایش را دوک ـ دوک به زمین زد. در خانه‌ی شغال هم مهمان بود. به سر مهمان و روی دسترخوان[40] شغال خاک بارید. شغال خشمگین شد. فریاد کشید:

 کیست در بامک لرزانک ما،

 خاک می‌ریزد در آشک یوغانک ما؟

 آشک یوغانک ما شور شد،

 مهمانک عزیز ما کور شد!

بزک دوباره با پاهایش به بام شغال زد و گفت: 

 منم بزک جنگیله‌پا،

 می‌زنم به هر دو پا!

 الولکم تو خوردی!

 بولولکم تو خوردی!

 خشتک‌سرتنورکم تو خوردی!

 ته‌شینکم تو خوردی!

 طاقچه‌پرک و میخچه‌پرکم تو خوردی!

 بَرا به جنگ شاخ من!

شغال از خانه‌اش بیرون آمد و گفت: 

 ای بزک جنگیله‌پا،

 چه می‌زنی به هر دو پا؟!

 الولکت نخورده‌ام،

 بولولکت نخورده‌ام،

 خشتک‌سرتنورکت نخورده‌ام،

 ته‌شینکت نخورده‌ام،

 طاقچه‌پرک و میخچه‌پرکت نخورده‌ام،

 نمی‌برآیم به جنگ شاخ تو!

بچه‌های تو را غیر از گرگ که می‌خورد؟! به خانه‌ی گرگ برو. جنگیدنی باشی، با گرگ بجنگ!

بزک به بام گرگ رفت و با پاهایش به بام او زد. در خانه‌ی گرگ هم مهمان بود. خاک به سروروی مهمان ریخت. گرگ عصبانی فریاد کشید: «کیست در بامک لرزانک ما، خاک می‌ریزد در آشک یوغانک ما؟ آشک یوغانک ما شور شد، مهمانک عزیز ما کور شد!»

بزک غضبناک گفت:

 منم بزک جنگیله‌پا،

 می‌زنم به هر دو پا!

 که خورده است الول من؟

 که خورده است بولول من؟

 که خورده است خشتک‌سر‌تنور من؟

 که خورده است بالاشینکم؟

 که خورده است ته‌شینکم؟

 که خورده است طاقچه‌پرکم؟

 که خورده است میخچه‌پرکم؟

 که می‌برآید به جنگ شاخ من؟

گرگ از خانه‌اش بیرون آمد، خشمگینانه به بزک گفت:

 ای بزک جنگیله‌پا،

 چه می‌زنی به هر دو پا؟

 من خوردم الول تو!

 من خوردم بولول تو!

 من خوردم خشتک‌سر‌تنور تو!

 بالاشینکت را من خورده‌ام،

 طاقچه‌پرکت را من خورده‌ام،

 میخچه‌پرکت را من خورده‌ام.

 می‌برآیم به جنگ شاخ تو!

بزک جایی را برای جنگیدن مشخص کرد و به خانه‌اش رفت. او خمیر کرد. نان و کُلچه‌های شیرمال پخت و به پیش اوستای آهنگر رفت. اوستا نان و کُلچه‌های بامزه را گرفت و شاخ‌های بزک را آهن‌پوش کرد و نوگ[41] آن‌ها را چنان تیز کرد که سنگ را سوراخ می‌کرد.


خرید کتاب داستان از ادبیات کهن ایران برای کودکان


گرگ دید که بزک پیش آهنگر رفته است، او هم از پس بزک نزد آهنگر روان شد. گرگ در حولی[42] آهنگر گوساله‌ای دید؛ آن را درید و دل‌و‌جگرش را خورد و دو پایش را برای آهنگر برد و گفت: «ای آهنگر! زود دندان‌هایم را تیز کن، به جنگ بزک می‌روم.»

آهنگر از پاهای گوساله فهمید که گرگ گوساله‌ی او را خورده و شرم نکرده، پاهایش را در دست گرفته، برای خودش، آورده است. با خودش گفت: «ایستا، من حالا تو را باب می‌کنم.[43]»

او دندان‌های جلو گرگ را یکته ـ یکته[44] کنده، پرتافت[45] و به جایش پنبه‌دانه شناند[46]. دندان عقبش را سُویَن زده[47]، کُند کرد.

گرگ خرسند شد و به‌جای جنگ رفت. بزک پاییده ایستاده بود. گرگ دویده، آمد و به بزک حمله کرد. یکی از دندان‌های گرگ نماند و همه ریختند.

بزک گفت: «اکنون نوبت من است.» به عقب رفت و یکباره پیش آمد و با شاخ‌هایش که چون الماس تیز بودند، چنان به شکم گرگ زد که شکمش درید و افتاد و مُرد.

افسانه های خلق تاجیک

الولک و بولولک، خشتک‌سر‌تنورک، طاقچه‌پرک و میخچه‌پرک، بالاشینک و ته‌شینک، همه‌ی بچه‌های بزک جنگیله‌پا، از شکم گرگ بیرون آمدند. مادرشان را دیدند و خرسند شدند. بزک که بچه‌هایش را زنده و سلامت یافته بود، شاد شد و آن‌ها را به خانه‌اش برد. او به مراد و مقصدش رسید و خوش و خرسندانه زندگی کرد.


[1]. در سال 1957م. مجموعه‌ای از افسانه‌های تاجیکی چاپ شد. پس از چندین سال، بخش دیگری از افسانه‌های تاجیکستان جمع‌آوری شدند و حاصل آن‌ها در کتاب افسانه‌های خلق تاجیک در سال 2005م. چاپ شد.

[2]. الّاس: کلمه‌ی تقلیدی آواز، بانگ سگ، شغال، گرگ. به معنی غرش هم به‌ کار می‌رود.

[3]. گپ: سخن، صحبت

[4]. مهین: نازک

.[5] بیگاه: آخر روز، پیش از غروب آفتاب

[6] . جیغ زد: صدا کرد

[7]. یوغانک: خوراک فقیرانه، خوراک بدون گوشت

[8]. نی: نه

.[9] حولی: حیاط

.[10] سیرروغن: پرروغن

[11]. به اوستا کلچه‌های قیماقی بسیار معقول شدند: اوستا کلوچه‌ها را پسندید.

[12]. خاک برین: مثل خاک

[13]. کم: برای پرسشِ چیزی نامعین استفاده می‌شود؛ مثل: کِم‌کدام، کِم‌کوچه، کِم‌کجا؛ کم‌کوچه: کدام کوچه، کوچه‌ای نامعلوم.

.[14] شرشره: آبشار

[15]. یکته‌یکته: یکی‌یکی

[16]. پندانه: پنبه‌دانه

[17]. شناند: نشاند

[18]. هوابلندی: با غرور

[19]. نمری: نمیری

[20]. چگت: پنبه‌دانه، تخم پنبه

[21]. کفیدن: شکاف برداشتن

[22]. چار: چهار

[23]. جینگله: فرفری

[24]. پگاه: اول سحر، اول بامداد، روز دیگر، فردا

[25]. در را گشایید: در را باز کنید

[26] . تازان: به سرعت

[27] . می‌فرآمدند: پایین می‌آمدند

[28] . آچه: مادر

[29] . آواز: صدا

[30]. خوشرویک: زیبا

[31]. بی‌زیب: زشت، نازیبا

[32]. در راه به لای غوطیدم: در راه درون گِل‌ولای فرو رفتم.

[33]. انه: اینک

[34]. تابدان: پنجره یا روزنه‌ای که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق می‌سازند.

[35]. دوک ـ دوک: صدایی که در نتیجه‌ی پی هم زدن چیزی حاصل می‌شود.

[36]. شِفت: سقف

[37]. یوغان: خوراک فقیرانه، خوراک بی‌گوشت

[38] . سخت‌تر: محکم‌تر

[39]. علاوه کرد: افزود، حرفش را ادامه داد.

[40]. دسترخوان: سفره

[41]. نوگ: نوک

[42]. حولی: حیاط

[43]. ایستا، من حالا تو را باب می‌کنم: صبر کن تا حال تو را جا بیاورم.

[44]. یکته ـ یکته: یکی یکی

[45]. پرتافت: دور انداخت

[46]. شناند: کاشت

[47]. سوین: سوهان

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
ویراستار (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله