می میرم برای دیدنت

ایگناتیوس ب. گرامپلی، نویسنده ۶۴ ساله مجموعه داستان‌های پرطرفدار مهارکننده اشباح برای کودکان و نوجوانان، مدت ۲۰ سال است که چیزی ننوشته است. او مجبور است برای قراردادی که با ناشر کتاب‌هایش بسته است، تا پایان امسال سیزدهمین جلد از مجموعه مهارکننده اشباح را به موقع برای جشن هالووین برساند تا در کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌ها قرار گیرد در حالی که هنوز یک کلمه هم ننوشته است. برای به پایان رساندن این رمان، گرامپلی تصمیم می‌گیرد تابستان را در عمارت کلنگی اسپنس در خیابان قبرستان قدیمی در شهر گستلی ای لی نوی که جای آرام و بی سر و صدایی است بگذراند. ولی خانه‌ای که اجاره کرده است، یک مشکل جدی دارد و آن، سیمور پسربچه صاحبخانه به همراه گربه‌اش، شدو است که در طبقه سوم زندگی می‌کند.

 هر بار گرامپلی شروع به نوشتن اولین واژه از کتابش می‌کند، ماجرایی پیش می‌آید که حواسش پرت می‌شود و نمی‌تواند به نوشتن داستان ادامه دهد. گرامپلی فکر می‌کند عامل این حواس‌پرتی‌ها سیمور و شدو هستند، در حالی‌که عامل این حواس‌پرتی‌ها کسی جر آلیو شبح خانه نیست. به مرور زمان آلیو تصمیم می‌گیرد با گرامپلی دوست می‌شود تا بیشتر سر به سرش بگذارد، برای همین از دوستش سیمور می‌خواهد تا به او کمک کند. سیمور هم که پدر و مادرش او را رها کرده‌اند، و جز آلیو و شدو کسی را ندارد، به سختی موافقت می‌کند.
کم کم گرامپلی از آلیو خوشش می‌آید و آلیو که پیش از مرگ نویسنده کتاب‌های اسرارآمیز بوده است به او کمک می‌کند تا کتاب «خیابان قبرستان قدیمی پلاک ۴۳» را با هم به پایان برسانند. 

کتاب «می میرم برای دیدنت»، داستانی سرگرم‌کننده دارد که خواندن و شنیدنش برای کودکان بالای ۹ سال مناسب است. این کتاب با سبک متفاوت و طنزی که دارد برای کودکان جذاب است، به رویاپردازی آن‌ها کمک می‌کند و می‌آموزد گاهی خانواده، کسانی هستند که هم خون تو نیستند ولی در کنار تو هستند و دوستت دارند. می‌آموزد دوری کردن از آدم‌ها و گوشه‌گیری، راه‌حل مشکلات نیست و می‌توان با صبوری و خوش اخلاقی مسائل را پشت سر گذاشت.

درباره نویسنده و تصویرگر کتاب «می میرم برای دیدنت»

کیت و سارا کلایس، دو خواهری هستد که با همکاری هم داستان‌های پرطرفدار می‌نویسند و به تصویر می‌کشند. آن‌ها «می میرم برای دیدنت» را با نامه‌نگاری، صفحه‌های روزنامه و حتی نوشته‌های روی سنگ قبر روایت می‌کنند.

 

عنوان لاتین
Dying to meet you
گزیده‌هایی از کتاب

اینکه ایگناتیوس ب. گرامپلی عمارت اسپنس را اجاره کند کاملا با عقل جور می آید. چون مرحوم آلیو س.اسپنس بوده در سال ۱۸۷۴، این خانه سبک دوره ی ویکتوریا را به این منظور ساخت که جایی برای نوشتن داشته باشد. 
در مدتی که اسپنس در این خانه سه طبقه زندگی می کرد، ده ها داستان غم انگیز نوشت و تصویرگری آن ها را انجام داد. 
او به افتخار تمام شدن هر یک از دست نوشته هایش، مهمانی های مفصلی با حضور همه ی اهالی شهر برگزار می کرد. اما چیزی که باعث درماندگی بسیار اسپنس شد پیدا نکردن ناشری بود که مایل باشد داستان های اسرارآمیز مصورش را بخرد، داستان هایی که بدون شک از زمانه خودشان پیش بودند و خوانندگان آن زمان قدرشان را نمی دانستند. 
کسانیکه اسپنس را می شناختند می گویند وقتی ناشرها پشت سر هم نوشته هایش را رد کردند، او از مردم کناره گرفت. اسپنس که هیچوقت ازدواج نکرده بود و فرزندی نداشت، به ندرت از خانه بیرون می آمدو نود و هفت سال پیش علت مرگ او را شکسته شدن قلب بخاطر ناکامی از حرفه ی ادبی اعلام کردند.
گفته می شود اسپنس کمی پیش از مرگش سوگند خورده بود که اگر دست کم یکی از داستان های اسرارآمیزش چاپ نشود ( فرقی نمی کند کدامیک از داستان ها) شبحش تا ابد هم در خانه خودش و هم در شهر خواهد ماند. گزارش ها حاکی از آن است که در خلال این سال ها، چندین بار تصویر اسپنس در یک آیینه قدیمی د رمغازه عتیقه فروشی شهر ظاهر شده است. ...
وقتی دوازده سال پیش لس  و دیان هوپ عمارت اسپنس را که بیش از هشت دهه خالی مانده بود را خریدند، از همه ی این جریان ها با خبر بودند. خانم و آقای خوپ که از اساتید رشته ی تحقیقات امور غیر عادی هستند، قصد داشتند درباره شبح آلیو س.اسپنس تحقیق کنند و با ارائه سندی وجود آن را به اثبات برسانند.
روزی که لس هوپ و زنش به خانه مزبور اسباب کشی کردند، لس گفت: « اگر بتوانیم کاری کنیم که شبح الیو برنامه ای اجرا کند، به گنج دست پیدا خواهیم کرد.» ... اما وقتی آزمایش های مکرر آن ها برای پیداکردن هر نوع مدرکی درباره ی وجود اشباح در عمارت اسپنس با شکست روبرو شد، لس و دیان هوپ خانه را برای فروش گذاشتند. آن ها تابستان امسال یک سفر دور اروپا دارند که طی آن نتایج تحقیقات شان را در یک سخنرانی با عنوان « فقط احمق ها و بچه ها به وجود اشباح اعتقاد دارند» توضیح می دهند و نظرات شان را بیان می کنند.
خانم و آريالای هوپ تنها فرزند خود، سیمور را به دلایل کاری همراه خود نبرده اند. 
 

برگردان
رویا پورآذر
تصویرگر
Sara klise, سارا کلایس
سال نشر
۱۳۹۳
نویسنده
Kate klise, کیت کلایس
نگارنده معرفی کتاب
Submitted by editor3 on