داستان دربارهی پسری نوجوان به نام اسکات است که بیماری آسم دارد و پزشک معالجش ورزش کاراته را به علت داشتن تمرینهای تنفسی به او پیشنهاد میکند و معتقد است که هم برای جسمش خوب است و هم برای روحش.
دکتر هرناندز علاوه بر پیشنهاد تمرین کاراته به اسکات توصیه میکند برای کنترل بیماری آسمش هر روز وضعیت تنفسی و روند درمان بیماریاش را در یک دفتر خاطرات و جدول مخصوصی که برای او تنظیم کرده است بنویسد. زیرا «نوشتن خاطرات به ما کمک خواهد کرد که حال تو را بهتر بفهمیم اما در واقع ارزشش بیشتر از ثبت چگونگی تنگی نفس توست جایی است که افکارت را در آن ضبط می کنی، جایی که خودت را در آن ضبط می کنی جایی است که بیشتر درباره ی اسکات صحبت شده تا بیماری»
علاقهی اسکات به ورزش کاراته به قدری زیاد میشود که به مدیر جدیدشان پیشنهاد ایجاد یک باشگاه کاراته در مدرسه میدهد او برای تدارک افتتاحیه باشگاه کاراته مدرسه با یکی از ستارگان قدیمی فوتبال شهرشان بیل وارتز آشنا میشود که حالا اوضاع نابسامانی دارد او سعی دارد به بیل کمک کند اما با مخالفت پدر و مادرش روبه رو میشود. زیرا «آن ها نمی توانند به «همه» غذا و سرپناه بدهند». اما اسکات اصرار دارد که بیل فقط یک نفر است.
سرانجام اسکات با درخواست سخنرانی از بیل در افتتاح باشگاه کاراته باعث میشود بار دیگر خود را باور کند و به زندگی عادی بازگردد.
داستان از زبان اسکات و به صورت خاطرات روزانه بیان میشود. او با استفاده از کاراته هم به خود و هم به بیل کمک می کند. در پایان کتاب دربارهی بیماری آسم و دستگاه تنفسی اطلاعات کاملی داده شده است.