دردسرهای خانواده‌ی پپین

بیشتر خانواده‌ها، مهمانی‌ها و شب‌نشینی‌های‌شان را توی خانه برگزار می‌کنند. بعضی‌ها هم به پارک یا طبیعت می‌روند و در فضای باز از زیبایی‌های آسمان شب لذت می‌برند؛ اما از جلد کتاب «دردسرهای خانواده‌ی پپین» این‌طور برمی‌آید که بعضی‌خانواده‌ها از مکان‌های دیگری برای دور هم جمع ‌شدن‌ استفاده می‌کنند! پشت‌بام! بله، آقا و خانم پپین، دختر و پسرشان، پتونیا و ایروینگ و سگ و گربه‌شان رُوی و میراندا برای اینکه آسمان شب را ببینند تصمیم می‌گیرند بروند روی پشت‌بام.‌ البته اگر منصفانه به ماجرا نگاه کنیم، می‌بینیم که دیدن غروبی باشکوه از قاب کوچک پنجره اصلاً دلچسب نیست.

البته این تمام ماجرا نبود! چون سگ‌شان میراندا را فرستادند که همسایه‌ی بسیار خوبشان، آقای بردشاو را هم با خودش بیاورد. او هم که تنها بود سر راهش سنجابی را دزدید و با خودش به پشت‌بام آورد! اما چشم‌تان روز بد نبیند، آقای پپین داشت از زیبایی‌های غروب لذت می‌برد که یک‌دفعه چرخید، اتفاقی به نردبان خورد و نردبان تالاپی پایین افتاد. وقتی در شبی زیبا، بدون نردبان روی پشت‌بام گیر کرده‌باشید، باز هم تماشای آسمان شب لذت‌بخش است؟! به‌نظر شما اعضای خانواده‌ی پپین چه‌کار باید کنند؟

 

در نگاه اول، کتاب «دردسرهای خانواده‌ی پپین» داستان خانواده‌ای عجیب‌وغریب است که حتی جواب را در یک‌قدمی خود پیدا نمی‌کنند! (ازین حیث شاید ما را به یاد پت و مت بیندازند) اما در واقعیت این‌طور نیست؛ زیرا پالی هُروَت نویسندۀ «دردسرهای خانواده‌ی پپین» نویسنده‌ای بسیار هوشمند است. او با تمام نویسنده‌های دیگر فرق دارد. هُروَت برای پیدا کردن جواب‌پرسش‌ها، از خوانندگان عزیزش درخواست کمک می‌کند. او می‌گوید: «کتاب‌های خیلی‌خیلی زیادی نوشته شده‌اند که خواننده در آن‌ها هیچ نقشی ندارد. نویسنده هم جرأت ندارد خواننده را وارد اثر کند. نویسنده اصلاً این کار را دوست ندارد. "هیس، ساکت" این حرفی است که نویسنده به خوانندگان مزاحمش می‌گوید. اما بیشتر کتاب‌ها، تقریباً می‌شود گفت همه‌شان، درباره‌ی خانواده‌ی پپین نوشته نشده‌اند! بنابراین شخصیت‌های‌شان هم به کمک نیاز ندارند یا اگر نیاز دارند، به‌نظر می‌رسد با سکوتی متکبرانه روی عقیده‌ی خودشان بمانند. خانواده‌ی پپین این‌طور نیستند. پپین‌ها دوست دارند برای حل مشکلات‌شان کمک بگیرند، منظورشان هم از کمک دیگران این است که آن‌ها در نظر دادن‌های بی‌پایان‌شان همراه‌شان شوند. می‌تواند این باشد؟ می‌تواند آن باشد؟ چه‌جوری یک نفر می‌تواند از روی کول یک اردک بیاید پایین؟!»

در اصل، هُروَت نویسنده‌ای مبتدی نیست که پیشبرد داستان را بلد نباشد. اتفاقاً او می‌داند که در عصر پرهیاهوی سرچ و گوگل زندگی می‌کند؛ عصری که خلأ ارتباطات بیداد می‌کند و در عین حال، اطلاعات از درودیوار روی سر مخاطب ریخته است. برای همین جرأت می‌کند تا از روند طبیعی داستان، که یکه‌گویی نویسنده است، فراتر ‌رود و در داستان خود باب گفت‌وگو را با مخاطب کودک باز کند. او راهی ساده و در عین حال جادویی را برای این کار انتخاب کرده است. «خوشبختانه این نویسنده به یک گیرنده‌ی ذهنی بزرگ مخصوص مجهز است. او ارتباط خیلی عمیقی با خوانندگانش دارد. اگر شما انگشت‌تان را روی یکی از شقیقه‌های‌تان بگذارید و تمرکز کنید، او قادر خواهد بود راه‌حل شما را بشنود و با پپین‌ها و خوانندگان دیگر در میان بگذارد.»

 

هُروَت به قولش عمل می‌کند و از میان راه‌حل‌های فراوانی که بچه‌ها برای تک‌تک دردسرهای پیش‌آمده برایش ارسال می‌کنند، و البته برخی خنده‌دار‌هستند، چندتایی را برایمان می‌گوید: «یکی از خوانندگان نظرش این است که "اگر  برای پپین‌ها مسئله‌ای نیست، همه‌ی لباس‌های‌شان را دربیاورند و به هم گره بزنند تا یک طناب درست کنند و از پشت‌بام پایین بیایند"! خانواده‌ی پپین همین جا نویسنده را متوقف می‌کنند. آن‌ها نمی‌خواهند لباس‌های‌شان را دربیاورند. خب معلوم است که نه. خانم پپین به‌آرامی می‌گوید شاید خودمان باید یک راهی پیدا کنیم و همین کار را هم می‌کنند.»

حتی در فصول بعدی، هُروَت یکی دوتا «پپین‌گم‌شده» را از ناکجاآباد وارد داستان می‌کند و آن‌ها هم قول می‌دهند تمام مشکلات زندگی پپین‌ها را بی‌دردسر برایشان حل کنند. شما هم چنین خواسته‌ای دارید؛ اینکه کسی بیاید و بدون هیچ توقعی تمام مشکلات‌تان را حل کند؟ اما خودتان فکر کنید، اگر هیچ مشکلی وجود نداشته باشد، آیا اصلاً داستانی شکل می‌گیرد؟! معلوم است که نه! برای همین طی 4- 5 صفحه، که انگار سه سالی از ماجرا را دربردارد، این «پپین‌های‌گم‌شده» بساطشان را جمع می‌کنند و از داستان بیرون می‌روند.

اما خانم پپین از اوضاع جدید ناراحت است: «من اصلاً نمی‌دونم چه‌جوری باید ادامه بدم. خیلی به پپین‌گم‌شده عادت کرده بودم. اون همه‌ی مشکلاتم رو حل می‌کرد.»

 

اگر ما به‌جای خانم پپین بودیم، احتمالاً بیشتر از این حرف‌ها ناراحت می‌شدیم و حتی ممکن بود برای از دست دادن این خوشبختی بزرگ، ساعت‌ها گریه کنیم و آب بینی‌مان راه بیفتد؛ اما یک‌باره میراندا حرفی می‌زند که گفتنش فقط از عهده‌ی یک گربه برمی‌آید: «شایدم دیگه نباید توی دنیای خوش‌خوشان احمق‌ها زندگی کنیم!» شنیدن این حرف از یک گربه آن‌قدر عجیب و متفاوت است که آدم یادش می‌رود، میراندا در فصل‌های قبلی اصلاً بلد نبود حرف بزند! (البته شاید هم بلد بوده، اما لازم نمی‌دیده که حرفی بزند.)

شاید حالا شما هم با من هم‌عقیده باشید که «دردسرهای خانواده‌ی  پپین» واقعاً کتاب فوق‌العاده‌ای است. آیا دوست دارید فرزندتان چنین کتاب فوق‌العاده‌ای را بخواند؟ و پیش از آن، آیا خودتان دوست دارید از دنیای آدم‌بزرگ‌های همه‌چیزدان چند قدم عقب‌نشینی کنید و دربارۀ هزاران اتفاق کوچک و بزرگی که هر روز در زندگی پیش می‌آید با فرزندتان صحبت کنید و به دنبال راه‌حل‌های عجیب‌وغریب بگردید؟

شما هم می‌توانید برای آموزش غیرمستقیم مسائل به کودک خود، مثل پالی هُروَت از همین روش بسیار ظریف و زیرکانه استفاده کنید. کافی است از قالب بزرگ‌سالی دانا خارج شوید، نظم منطقی روایت را برهم بزنید و با رقم‌زدن داستان‌های عجیب‌وغریب، کودکتان را به فکر بیندازید و حتی از او راه‌حل بخواهید. مثل پالی هُروَت که در هر فصل به ما می‌گوید: «خوانندۀ عزیز، انگشت‌هایتان را بگذارید روی شقیقه‌های‌تان و لطفاً کمک کنید تا این مشکل خانواده‌ی پپین را حل کنیم.»

 

 کتاب «دردسرهای خانواده‌ی پپین» برای بلندخوانی و تقویت تفکر خلاق کودک مناسب است.

عنوان لاتین
The Pepins and their problems
برگردان
سیمین میهن‌خواه
تصویرگر
ماریلین هَفنِر
سال نشر
1398
نویسنده
پالی هُروَت
نگارنده معرفی کتاب
ویراستار
محدثه گودرزی‌نیا
Submitted by skyfa on