خفاش کوچولو ( بال نقره‌ای، بال آفتابی و بال آتشین )

شید خفاش کوچولو و ضعیفی است که با دیگر نوزادان در مهدکودک کلنی‌شان در تری هاون با خفاشان ماده زندگی می‌کند. رشد سایر نوزادان هم‌سن شید بیشتر از اوست اما او توانایی هایی دارد که سایر خفاش‌های نوزاد ندارند. فریدا، بزرگ کلنی، در شید نوعی تیزهوشی می‌بیند و از گذشته و آینده و نقشه‌ی راه برای شید می‌گوید. نوزادان تصویر مسیرها را با نشانه‌های آن در ذهن خود حک می‌کنند.

از پدر شید مدت‌هاست کسی خبر ندارد. شایع است که او را جغدها کشته‌اند. میلیون‌ها سال است جغدها پرواز در روز و دیدن نور خورشید را برای خفاش‌ها ممنوع کرده‌اند. شید از این قانون سرپیچی می‌کند و جغدها تری‌هاون را به ‌آتش می‌کشند. مهاجرت آغاز می‌گردد. گروه گرفتار طوفان می‌شود و شید کندپرواز از جمع عقب می‌ماند و در جزیره‌ای با خفاشی ماده و تنها به نام مارینا آشنا می‌شود که به دلیل داشتن حلقه‌ای که انسان‌ها به بالش بسته‌اند، از کلنی خود طرد شده است.

شید شنیده است که پدرش نیز از این حلقه‌ها داشته است. آن دو با یکدیگر همراه می‌شوند و با تصاویر ذهنی شید، مسیر را ردیابی می‌کنند و در پی ماجراهای فراوان و برخورد با گات که خفاشی گوشت‌خوار و خفاش‌خوار است و قصد فریب آن‌ها را دارد تا کل کلنی آن‌ها را برای تغذیه خود و دوستانش ببرد، سرانجام موفق به فرار می‌شوند و به خوابگاه زمستانی و نزد سایر افراد کلنی شید بازمی‌گردند. در جلد دوم، شید در کنار مارینا و مادرش و سایر خفاش‌ها در دل زمستان به سر می‌برند. درباره‌ی انسان‌ها و حلقه‌های آن‌ها اختلاف نظراتی وجود دارد. کلنی وارد جنگلی اسرارآمیز می‌شود و شید درمی‌یابد که آن‌جا عادی نیست و حتی حشراتش نیز که به وفور در اختیار آنان است، طعم عادی ندارند. شید و مارینا رد نهری را می‌گیرند و ماهیت جنگل انسان‌ساخت را درمی‌یابند. شید را آدم‌ها می‌گیرند. انسان‌‌ها خفاش‌ها را می‌گیرند، به آن‌ها صفحه‌های فلزی وصل می‌کنند تا به ماموریت‌ بفرستند و اهداف را بمباران کنند و در این حمله‌ها خود نیز بمیرند. شید پس از سردرآوردن از موضوع از ماموریت سرپیچی می‌کند، به جنگل برمی‌گردد، عده‌ای را با خود همراه می‌سازد تا از آن جنگل فرار کنند. گات نیز که اسیر آدم هاست، با همان صفحه‌ی فلزی موفق به فرار می‌شود و به اقامتگاه خانواده‌ی سلطنتی خفاش‌های خون‌آشام می‌رود که خود شاهزاده‌ی آن است. زوتس، سرور زیرزمینی است که گات از او تبعیت می‌کند ولی شید و خفاش های نقره‌ای پیرو نکتورنا هستند. زوتس و نکتورنا زمانی حریف یکدیگر بوده‌اند اما زوتس بسیاری از پیروانش را در جهان فوقانی از دست داده است. گات و دوستانش برای رضایت زوتس می‌خواهند قربانیانی تقدیم او کنند تا زوتس به آن‌ها راه نابود کردن خورشید را نشان دهد. قرار است طی یک خورشید گرفتگی که هفت دقیقه طول می‌کشد، صد قربانی تقدیم کنند. شید درپی ماجراها و کشمکش‌های فراوان این نقشه را از بین می‌برد. در انتهای این جلد شید با کمک بقیه موفق می‌شود، گات را شکست دهد و کاسیل را پیدا کند. آن‌ها به تری‌هاون برمی‌گردند، فریدا می‌میرد، خفاش‌ها آزادی دیدن خورشید را کسب می‌کنند و مارینا جفت شید می‌شود. در جلد سوم، باز خفاش‌های نر در فاصله‌ای دور هستند و کتاب با ماجرای نوزاد شید و مارینا؛ گریفین، آغاز می‌شود که او هم خفاش ضعیفی است که از تیزهوشی ها و تدابیر خردمندانه و جسورانه‌ی پدر حکایت‌ها شنیده است و می‌خواهد رویه‌ی او را پی بگیرد. روزی در جنگل او داوطلب می‌شود آتش را از آدم ها بدزدد ولی حین برگشت به کلنی آتش روی دوست‌ ماده‌ی او؛ لونا، می‌افتد و به شدت او را زخمی می‌سازد.‌ زلزله‌ی مهیبی رخ می‌دهد و گریفین از شکافی وارد دنیای زیرزمینی می‌شود که موجودات آن مرده‌اند و خود خبر ندارند. او در آن‌جا لونا را می‌یابد که گریفین را نمی‌شناسد. از طرفی شید با چند خفاش نر ماموریت می‌یابند به تری هاون بروند و خبری بگیرند. شید وقتی درمی‌یابد پس از زلزله از گریفین خبری نیست، در جستجوی او وارد دنیای زیرزمینی مردگان می‌شود که سرورش زوتس است. گات نیز در این دنیاست. زوتس که خود نمی‌تواند موجودی زنده را لمس کند، از گات می‌خواهد آن نوزاد زنده را تعقیب کند و طوری آن را بکشد که جان از بدنش خارج نشود بلکه جان او به خود زوتس تعلق بگیرد. این تنها راهی است که در‌آن دنیا، یک مرده می‌تواند دوباره زنده شود. او تصویر گریفین را در مغز گات می‌خواند تا به دنبال آن برود. گریفین بارها از دست گات فرار می‌کند و لونا را نیز با خود می‌برد. سرانجام شید برای اولین بار پسرش را می‌بیند و جان خود را از دست می‌دهد تا در عوض زندگی دو نوزاد یعنی گریفین و لونا را نجات دهد.

این سه گانه‌های ادبی، جایزه‌ی کتاب جوانان فرانسه را از آن خود کرده است. کتاب شامل اطلاعاتی درباره‌ی نویسنده و چگونگی شکل‌گیری ایده برای نوشتن این رمان است. نویسنده ضمن یادداشتی در ابتدای کتاب به جریان جنگ جهانی دوم اشاره دارد که ایالات متحده در طرح کاملا سری اشعه‌ی ایکس، از خفاش‌ها و تربیت آن‌ها برای حمل و پرتاب مواد منفجره استفاده می‌کرد و این واقعه‌ی تاریخی الهام بخش یکی از خطوط اصلی این داستان شده است. وی به دوستی اشاره می‌کند که عاشق سینه‌چاک خفاش‌هاست و اطلاعات کاملی از آن‌ها دارد و او را نیز تحت تاثیر قرار داده است.

نویسنده در قالب داستانی فانتزی و جذاب و پیچیده چون خود این پرندگان کوچک پستاندار، اطلاعات بسیار جالبی درباره‌ی این موجودات نیز در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. در دنیای فانتزی خلق شده‌ی او موجوداتی چون جغد، موش و انواع خفاش‌ها و حشراتی که غذای آن‌ها هستند و همچنین انسان‌ها زندگی می‌کنند که فقط از دور به آن‌ها اشاره شده است و به طور غیرمستقیم در کنش‌های داستانی قرار می‌گیرند. گرچه این سه نوع موجود زنده یعنی، موش، خفاش و جغد به نوعی غذای یکدیگرند اما خفاش‌های خون‌آشام دشمن اصلی به حساب می‌آیند و درحین کشمکش‌ها، هر سه نوع علیه دشمن اصلی متحد می‌شوند. البته انسان دشمن درجه‌ی یک همه‌ی این موجودات است که برای انجام مقاصد شیطانی خود علیه همنو‌عانش از هیچ حیله و دستاویزی فروگذار نمی‌کند. در این دنیا دو نیروی خیر و شر نیز در مقابل یکدیگر قرار دارند؛ نکتورنا و زوتس که سروران یا خدایان رو و زیر زمین هستند. کنت اوپل می‌گوید: « من به چالش گرفتن خلق یک دنیای سفید و سیاه و این حیوانات جذاب را دوست داشتم درحالی که خیلی‌ها ممکن است آن‌ها را زشت و ترسناک بدانند. آن‌ها از صدایشان برای دیدن تصاویر استفاده می‌کنند و مانند پرندگان مهاجرت می‌کنند و هیچ کس واقعا نمی‌داند یک مسیر هزارمایلی سفرهاشان را چگونه پیدا می‌کنند. همه‌ی این‌ها برای من در خلق یک دنیای جدید تخیلی، مصالح ارزشمندی بودند تا بتوانم در شکل بخشیدن به آن‌ها و تبدیلشان به موجوداتی جالب و دارای خصلت‌های خوش‌آیند موفق باشم.»

عنوان لاتین
Silverwing, Sunwing, Firewing
برگردان
ملیحه محمدی
تهیه کننده
شهلا انتظاریان
سال نشر
۱۳۸۷
نویسنده
Kenneth Oppel, کنت اپال
پدیدآورندگان
Submitted by admin on