۲۴ ماه اگوست سال ۷۹ میلادی، ساعت ده صبح، در شهر پومپئی ایتالیا وضع با همیشه تفاوت دارد. دود غلیظی از دهانه ی کوه وزوو بیرون می آید. "توصیه ی به درد بخور" در این وضعیت این است: "دعایت را بخوان! به معبد خانه ات برو و به درگاه خدایان دعا کن که از این مهلکه جان سالم به در ببری."
روی سخن نویسنده ی کتاب "امکان نداره بخوای ساکن شهر ..." با مردی یونانی است که در خردسالی از سوی رومیان به بردگی گرفته شده و حالا در خانه اربابش مراقب آقازاده ی اوست. انفجار آتشفشان وزوو هنگامی رخ می دهد که او آقازاده را به مدرسه برده و منتظر است تا برگردد... و مدرسه دیگر بس است!
خواننده در این کتاب با آتشفشان، چگونگی انفجار آن، واکنش های مردم و پیامدهای انفجار آتشفشان وزوو با زبان و تصویرهای طنزآمیز که با هدف کاهش شدت دهشت و هول این بلای طبیعی به کار گرفته شده است، آشنا می شود و می تواند از ماجراهای آخرین روز پومپئی و نابودی آن آگاهی یابد و ... سپس در نهایت شگفتی، ۱۶۶۹ سال بعد، شاهد سر برآوردن بناها، جسدهای سالم مردم شهر پومپئی، مواد غذایی، ابزار و... ۱۶۶۹ سال پیش، یعنی زمان انفجار آتشفشان وزوو از زیر انبوه خاکسترهای آتشفشان باشد. باور می کنید؟!!