نخل ها قد می کشند

کاهن بزرگ در جایگاه خود نشسته است و چشم به حرکات «بدخشان» دوخته است. بدخشان جلو می آید و به کاهن احترام می گذارد. رییس کاهنان می پرسد: «چه تصمیمی گرفته ای؟» بدخشان مِن مِن کنان می گوید: «ای کاهن بزرگ، من تصمیم بهتری گرفته ام.»

کاهن بزرگ این بار، برخلاف دفعه های قبل، هوشیارتر می نماید. چشمان تیزش را بار دیگر به بدخشان می دوزد و می گوید: «پرسیدم چه تصمیمی؟» سر و شانه و سپس همه بدن بدخشان بی اراده حرکت می کند و سرانجام زبانش نیز به حرکت می آید: «او را به خدمت شما می آورم.» ابروهای پُرپشت کاهن تکان می خورد و چین های صورتش از هم دور می شود. بدخشان ادامه می دهد: «او را در همین عبادتگاه زندانی می کنم. غُل و زنجیرهای سنگین به دست و پایش می بندم و کلیدش را هم به دست شما می دهم تا اطمینان یابید فرار نمی کند...» کاهن به فکر فرو می رود. بدخشان دوباره می گوید: «با شلاق او را تنبیه می کنم.» کاهن چشمان گودرفته اما نافذش را به بدخشان می دوزد: «فقط شش ماه...» بدخشان لب می گشاید: «شش ماه؟...» کاهن می گوید: «شش ماه او را در زندان نگه می دارم و او را امتحان می کنم. اگر از حرف-هایش دست برنداشت، او را اعدام می کنیم...»

 سلمان فارسی که بود؟ چگونه توانست از سرزمینی دور خبر ظهور پیامبر گرامی اسلام را دریافت کند؟ چگونه توانست ایشان را بشناسد؟ چه سختی هایی تحمل کرد؟ چرا آن همه سختی را تحمل کرد؟ چرا هرگز ناامید نشد؟ آیا هر نوجوان یا جوانی می تواند یک سلمان فارسی باشد؟ آیا امروز جستجوی پیامبر گرامی اسلام معنایی ندارد؟ آیا ایمان به حضرت محمد (ص) در حدّ گفتن چند کلمه کافی است؟ آیا لازم نیست که هر نوجوان یا جوانی سلمان وار به جستجوی حضرت محمد (ص) برود؟ اگر با همت خودش آن حضرت را جستجو نکند، چه می شود؟ اگر سلمان وار پیامبر گرامی اسلام را بجوید، چه نصیبش می شود؟ خواندن کتاب «نخل ها قد می کشند» به نوجوان و جوان کمک می کند تا درباره این پرسش ها ها به تفکر پردازد.

 

تهیه کننده
افق اشراقی
سال نشر
۱۳۸۷
نویسنده
محمدحسین فکور
Submitted by editor3 on