روزنامه فروش

«یکی از سخت‌ترین چیزها در زندگی آن است که حرفی در دلت باشد و نتوانی آن را به زبان بیاوری!»

ویکتور ولمر سوم پسری یازده ساله است که در ممفیس با مادر و پدرش زندگی می‌کند. او لکنت زبان دارد و در پرتاب توپ هیچ یک از هم سن و سال‌هایش به گرد پایش نمی‌رسند. از زمانیکه ویکتور پنج ساله بود مام برای مراقبت از او با آن‌ها زندگی می‌کند. مام صمیمی‌ترین دوست ویکتور در دنیاست، البته جز در مواقع توپ بازی که رت جایش را می‌گیرد. نام اصلی رت آرتور است، همه او را آرت صدا می‌زنند ولی ویکتور به او رت می‌گوید چون برایش راحت‌تر است.

در روز آخر کلاس ششم، پرتاب شدید توپ بیسبال ویکتور، دهن رت را آش و لاش می‌کند. برای همین ویکتور تصمیم می‌گیرد در ماه ژوئیه که رت برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ‌اش به مزرعه می‌رود، کار روزنامه فروشی‌اش را انجام دهد.

ویکتور در مسیر پخش روزنامه با افراد جدیدی در زندگی‌اش آشنا می‌شود.

چیزهای خوشایند و ناخوشایندی را تجربه می‌کند که در نهایت زندگی‌اش را دگرگون می‌سازد. این کتاب زندگی پسری یازده ساله را به تصویر می‌کشد که با وجود دایره‌ی واژگان گسترده و قلم خوبی که دارد، به دلیل لکنت زبانش در تعاملات روزمره مشکل دارد، و پرتاب توپ را فقط به این علت دوست دارد که برایش مهم است در کاری عالی باشد.

این کتاب برای کودکانی که با این کم توانی دست و پنجه نرم می‌کنند مناسب است و به آن‌ها یادآور می‌کند که ناتوانی‌ها نمی‌تواند عاملی برای تنها ماندن، منزوی شدن و گریز از برقراری ارتباط با دیگران شود. و می‌توانند نقاطی که به نظر ضعف می‌آید را تبدیل به قدرت کنند و بر کم توانی خود چیره شوند

این کتاب برای بلندخوانی مناسب است و خانواده‌ها و مربیان می‌توانند با خواندن این کتاب و گفت و گو،  فرزندان خود را با این کم توانی آشنا سازند تا به گونه‌ای با کودکان درگیر لکنت زبان برخورد کنند که آن‌ها از جمع رانده نشوند و در جمع دوستان پذیرفته شده باشند

کتاب روزنامه فروش سرگذشت واقعی نویسنده کتاب؛ وینس واتر است که پس از تجربه‌ی روزنامه فروشی موقت به جای دوستش و تجربیاتی که کسب کرده است به این فکر می‌کند که اگر نمی‌تواند درست و حسابی حرف بزند، شاید بهترین کار این باشد که یاد بگیرد چطور کلمه‌ها را روی کاغذ بیاورد!

این داستان بلند، نخستین داستان وینس واتر است که بیش از ده جایزه از جمله، مدال نیوبری ۲۰۱۴، جایزه‌ی انجمن کتابداران آمریکا، جایزه‌ی مرکز کتاب کودک ویسکانسین، و جایزه‌ی بنیاد لکنت زبان امریکا را از آن او کرده است.

وینس واتر در یادداشتی که در ابتدای داستان آورده است می‌نویسد:

تعداد افراد مشهوری که مشکلات گویایی دارند، بسیار است. با وجود این در برابر هر بازیکن شناخته شده یا رهبر جهانی که درگیر مشکلاتی از این دست است، میلیون فرد معمولی نیز از این مشکلات رنج می‌برند. موسسه‌ی لکنت زبان آمریکا تخمین می‌زند بیش از سه ملیون نفر در آمریکا و شصت و هشت میلیون نفر در سراسر دنیا اختلال گویایی دارند. فراوانی لکنت زبان در مردان سه تا چهار برابر بیش از زنان است.

لکنت زبان معمولا در دوران کودکی بروز می‌کند

نخستین خاطرات من از لکنت زبانم به پیش از پنج سالگی‌ام بر می‌گردد و اکنون بیش از شصت سال است که با لکنت – گاه شدید و گاه خفیف- دست به گریبانم. ولی لکنت زبانم باعث نشده است که از پیشرفت‌های چشمگیر در حرفه‌ی روزنامه نگاری‌ام باز بمانم! و شاید تعجب کنید اگر بگویم که از بازگو کردن داستان زندگی‌ام، به ویژه برای نوجوانان، لذت می‌برم!

آیا لکنتم درمان شده است؟ خیر! آیا بر آن چیره شده‌ام؟ بلی!

ماجراهای رمان «روزنامه‌فروش» در سال ۱۹۵۹ رخ داده است؛ زمانی که شیوه‌های نوین گفتاردرمانی هنوز در ابتدای راه‌شان بوده‌اند. در پنجاه سال اخیر گام‌های بلندی در این راه برداشته شده است. هر چند هنوز کارهای بسیار باید انجام شود و به سوال‌های بی‌شماری باید پاسخ داده شود. تحقیقات علمی فراوان نشان داده‌اند که لکنت زبان ارثی است.

 

عنوان لاتین
Paperboy
گزیده‌هایی از کتاب

آقای اسپیرو اسمم را پرسید!!
آقا پسر، پیش از آنکه دادوستدمون رو تموم کنیم باید از اسمت اطلاع پیدا کنم! آرتور جوان فراموش کرد هفته‌ی پیش این اطلاعات مهم رو در اختیارم بذاره.
چیزی که آقای اسپیرو نمی‌دانست این بود که گفتن اسمم برایم به سختی از بر خواندن سخنرانی گتیسبورگ بود! ...
به دلیل خاصی گفتن اسمم برایم سخت‌ترین کار دنیا بود! البته اسمم با صدای «ب» یا « پ» شروع نمی‌شد اما با صدایی شروع می‌شد که هرچه نفسم را بیرون می‌دادم و همزمان سه – سه – سه – سه می‌کردم آن صدا از دهانم بیرون نمی‌آمد که نمی‌آمد! ...
با آن که بیشتر وقت‌ها ترفند پرتاب مداد در مورد این صدای لعنتی جواب نداده بود دستم را در جیب عرق کرده‌ام فرو بردم تا مدادم را در بیاورم. گلویم چنان کیپ شده بود که انگار داشتم خفه می‌شدم و چون دست‌هایم می‌لرزید نمی‌توانستم مدادم را پیدا کنم! ... دندان بالایی‌ام را روی لب پایینی‌ام فشار دادم و تلاش کردم آن صدا را تلفظ کنم. اما فایده‌ای نداشت.بیشتر تلاش کردم. باز هم بی‌فایده بود! ... بنابراین برخلاف عقل و منطق و برخلاف راهنمایی‌های مربی‌ام نفسم را در سینه حبس و با تمام قدرت سعی کردم اسم را بگویم!
آخرین چیزی که یادم می‌آید وزوز پشه‌ای در اطراف چراغ ایوان آقای اسپیرو است. ... به هوش که آمدم روی ایوان آقای اسپیرو نشسته و به دیوار چوبی خانه‌اش تکیه داده بودم. پول خردهایی هم که او در دستم ریخته بود به اطراف پخش و پلا شده بودند.
آقای اسپیرو پارچه نم داری روی سرم گذاشته بود و داشت با پارچه‌ی دیگری که خونی شده بود لب‌هایم را به آرامی پاک می‌کرد. ...

برگردان
پروین علی پور
تهیه کننده
زینب آقایی
سال نشر
۱۳۹۴
ناشر
نویسنده
Vince vawter, وینس واتر
Submitted by editor3 on