«فرق نامادری با یک مامان واقعی این است که مامان ها هیچ وقت راحت و آسوده ول نمی کنند و نمی-روند. مامان ها قبول کرده اند که برای همیشه مامان آدم باشند... »
لاکی تریمبل دختری ده ساله است که مادرش را از دست داده و با نامادری اش ـ بریجیت ـ در شهری کوچک زندگی می کند. محل زندگی آن ها شهری است دورافتاده به نام هاردپن که تنها ۴۳ نفر جمعیت دارد. نامادری لاکی فرانسوی است و با وجود تفاوت فرهنگی دو کشور و شرایط سخت زندگی (هم چون نداری، گرما، توفان و باران های شدید) سرپرستی لاکی را به عهده گرفته است و به او محبتی مادرانه دارد. لاکی که فکر می کند نامادریش از او خسته شده است و قصد دارد ترکش کند، رنج می کشد و به دنبال چاره ای برای آن است.
لاکی برای نگاه داشتن نامادری خود در پی کشف و به کارگیری «نیروی برتر» خود است. اصطلاح «نیروی برتر» از گفت وگوهای گروه «ده گام » وام گرفته شده است. در این گروه، افراد معتاد از تجربه های خود می گویند و این که چگونه وقتی به آخر خط می رسند، نیروی برتر خود را می یابند؛ نیرویی که نجات بخش آن هاست.
پرداختن به نیروی شگفت انگیز خیال و اهمیت خیال پردازی در تحمل شرایط سخت و دشوار از ویژگی های کتاب است. شخصیت های داستان با داشتن رویاست که می توانند شعله ی امید را همچنان در ذهن و جان خود زنده نگه دارند. طنز شیرین کتاب، نیز از نقاط قوت کتاب است که از تلخی و گزندگی قصه می کاهد.
این کتاب برنده ی مدال نیوبری ۲۰۰۷ است. این کتاب همچنین کتاب برگزیده ی شورای کتاب کودک آمریکا، کتاب برتر کتاب خانه های آمریکا ALA و منتخب مجله ی Kirkus Review است.
لاکی حق دارد بترسد
امروزه، بچههای زیادی در سراسر جهان به دلیل مرگ یا طلاق یا حادثهای طبیعی والدین خود را از دست میدهند و به سرپرستی جدید نیاز پیدا میکنند. در شرایط خیلی خوب، فرزندخواندگی فقط مشکل خانه، غذا و لباس این بچهها را حل میکند. بچههای آسیبدیده در خانهی جدید، با پدر یا مادر جدید، حس امن خانه را آسان به دست نمیآورند. از همان اول، مادرخوانده یا پدرخواندهشان را پدر و مادر واقعی نمیدانند. خیلی زمان میبرد، خیلی چیزها لازم است، خیلی کارها باید انجام داد تا رابطهی عمیق و عاطفی بین آنها شکل بگیرد. اینکه چطور و چگونه بین بچهها و والدین تازهشان رابطهی عاطفی پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی شکل میگیرد موضوع بسیاری از کتابهای داستانی نوجوانان است.
نیروی برتر لاکی به این موضوع مهم میپردازد. بری جیت مادرخواندهی لاکی است. او زنی فرانسوی و همسر سابق پدرش است. لاکی اهل کالیفرنیاست. وقتی ناگهانی، یک روز پس از باران، مادر لاکی را برق میگیرد، پدر لاکی به بری جیت تلفن میزند و از او میخواهد بیاید هارپن و از لاکی مراقبت کند. بری جیت بلافاصله خودش را میرساند. لاکی از بری جیت خوشش میآید و به او عادت میکند؛ اما همیشه میترسد روزی بری جیت او را ترک کند و برود فرانسه پیش مادرش، لاکی حق دارد بترسد، زیرا بری جیت در فرانسه بزرگ شده و اقوام و خانوادهاش آنجا هستند. هر بار مادر بری جیت به او تلفن میکند یا برای او هدیه میفرستد یا هر وقت بری جیت دلتنگ مادرش میشود، لاکی بهشدت نگران میشود. زندگی فقیرانهی هاردپن، غذای بیکیفیت رایگان دولتی و چک ناقابلی که پدر برای بری جیت میفرستد زنی مثل بری جیت را پای بند نمیکنند. لاکی به همهی اینها فکر میکند و از تنها شدن میترسد. او حق دارد بترسد، زیرا مادرش را ازدستداده، پدرش او را ترک کرده و هیچچیز شگفتانگیزی نمیبیند که با اتکا به آن بتواند بری جیت را نگه دارد. برای همین، در عصری طوفانی، دست به فرار میزند، شاید اینطوری مانع رفتن بری جیت شود. بالاخره لاکی موفق میشود بری جیت را برای خودش نگه دارد. برای همین، در عصری طوفانی، دست به فرار میزند، شاید اینطوری مانع رفتن بری جیت شود. بالاخره لاکی موفق میشود بری جیت را برای خودش نگه دارد؛ اما چگونه؟ نیروی برتری که بری جیت را در هاردپن و برای لاکی نگه میدارد چیست؟ این تجربه میتواند برای خانوادههایی که شرایطی مشابه لاکی وبری جیت دارند مفید باشد.