شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب وقتی اندوه به دیدارم می‌آید

بیگانه نیست...

اگر انگشت‌مان در برخورد با افزار یا شئی برنده‌ای، زخمی سطحی بردارد، با یکی دو دقیقه گذاشتن دستمال تمیز زخم بسته می‌شود. اگر کمی عمیق باشد و به لایه زیر پوست برسد، نیاز به پانسمان داریم یا یک چسب زخم. اگر بریدگی پایین‌تر رفته باشد، ما به چسب‌های بخیه و یا حتی یکی دو بخیه کوچک نیاز داریم.

زخم که سطحی باشد، در چند دقیقه خوب می‌شود، کمی عمیق باشد، یکی دو روز و زخم‌هایی که بخیه می‌شوند چند روزی طول می‌کشد تا ما بدون نگرانی از خونریزی و درد بخواهیم با دست‌مان دوباره کار کنیم بدون هیچ پانسمان و بخیه‌ای. اما ممکن است آسیبی که به بدن‌مان می‌رسد، جدی باشد و هفته‌ها یا ماه‌ها ما را درگیر کند و جای زخم یا آسیب دیدگی، همیشه با ما بماند.

از حرف دوست‌مان رنجیده‌ایم و با یک عذرخواهی یا یک شوخی، همه چیز در چند دقیقه تمام می‌شود. موقعیت‌های متفاوتی برای دلخوری را می‌توانیم درنظر بگیریم. گاهی روزها قهر هستیم و نمی‌خواهیم حرف بزنیم گاهی ساعت‌ها و گاهی سال‌ها. اما آسیب‌های روانی همیشه این‌قدرها ساده نیستند. ممکن است عمیق باشند و حتی کسی آن را به عمد به ما وارد نکرده باشد. یک رخداد بد می‌تواند تأثیری بر ما بگذارد که سال‌ها با ما باشد. کمک‌هایی که دوستان یا جامعه به ما برای کم کردن رنج این آسیب‌ها می‌کنند مهم است، اما از آن مهم‌تر کمکی است که ما به خودمان می‌کنیم.

هیچ‌کداممان نمی‌خواهیم به چیزهای بد فکر کنیم به رخدادهای ناراحت کننده، یا حس‌های بد را به خودمان راه دهیم، اما گاهی ما ناگزیر از پذیرش این حس‌ها هستیم.

دردهای درون ما یا روان زخم‌ها اگر رانده شوند یا تلاش کنیم از خودمان دورشان کنیم یا بیرون از خود نگه‌شان داریم، می‌توانند سرزده و بی‌دعوت هر زمان سروکله‌شان در زندگی ما پیدا شود و درون ما را آشفته سازند. بارها برای‌مان پیش آمده که سبب رفتارمان را نمی‌دانستیم. لحظه‌هایی که بی‌دلیل آشفته بودیم و درنمی‌یافتیم که چه اتفاقی برای‌مان افتاده و چرا درون‌مان چنین توفانی شده است.

ما ناگزیر از شناخت و پذیرش دردهای درون‌مان هستیم. باید بدانیم چه زمانی و از کجا آمده‌اند. آن‌گاه کم کم تلاش می‌کنیم تا آن‌ها را بپذیریم و این پذیرش، سبب حرکت ما می‌شود، حتی سبب امیدواری. باور به آسیب‌پذیر بودن‌مان، سبب می‌شود از زندگی لذت بیش‌تری ببریم.

همه‌ی ما باید دیداری با احساسات‌مان داشته باشیم، شجاعت رویارویی با خودمان!

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «وقتی اندوه به دیدارم می‌آید»

«خرید کتاب وقتی اندوه به دیدارم می‌آید»

بیایید به کتاب «وقتی به اندوه به دیدارم می‌آید» نگاهی بکنیم. شاید ما هم دل‌مان خواست یک دیدار با اندوهِ پنهان شده از خودمان، داشته باشیم!

آسترهای بدرقه‌ی کتاب را نگاه کنید! در دو صفحه‌ی اول، پیش از آغاز شدن کتاب، گروهی از آدم‌های تنها را می‌بینیم! پسر، دختر، زن، مرد، پیر و جوان، ایستاده و خوابیده و نشسته، با چهره‌ها و حالت‌های متفاوت اما همه در یک چیز مشترک، اندوه! در میان این آدم‌ها، توده‌ی بزرگ و سبزی را نشسته و ایستاده و خوابیده با هئیت انسانی می‌بینیم که او هم اندوهگین است. به پایان کتاب بروید و آسترهای بدرقه را ببینید. همه آدم‌ها شاد هستند و آن توده‌ی سبز، ورزش می‌کند، بازی، هدیه می‌دهد، گل توی دست‌های‌اش دارد، کتاب می‌خواند و در همهٔ این حالت‌ها، او شاد است!

حالا پشت جلد را بخوانیم: «اندوه
گاه سرزده
به دیدارت می‌آید.
اما اگر او را بپذیری،
درمی‌یابی که این مهمان ناخوانده
آن‌چنان که به نظر می‌آید،
بیگانه نیست...»

در این متن، چه واژه‌هایی مهم هستند؟ چه واژه‌هایی را باید دنبال کنیم تا معنای متن را دریابیم؟ معنای کتاب را؟ این واژه‌ها را به‌خاطر بسپارید: اندوه، سرزده، دیدار، بپذیری، مهمان ناخوانده، بیگانه.

برگردیم و روی جلد را ببینیم. همان تودهٔ سبز در آستربدرقه را می‌بینیم که مقابل پسربچه‌ای ایستاده و اندوهگین است! این توده آن‌قدر بزرگ است که انگار برای جا شدن‌اش در تصویر باید سرش خم می‌شد! در آستربدرقه‌ها هم این توده از همه‌ی آدم‌ها بزرگ‌تر است چه کودک چه بزرگسال. به این فکر کنید، چرا اندوه در این کتاب بزرگ‌تر از خودمان است؟

کتاب را باز می‌کنیم و این‌بار که آستربدرقه را می‌بینیم در گوشهٔ سمت چپ تصویر دوم در پایین صفحه، دنبال پسرکی می‌گردیم که پالتویی قرمزی دارد. او شبیه پسر روی جلد است همان لباس را پوشیده. حالت ایستادن او را ببینید! درست شبیه اندوه روی جلد کتاب ایستاده، شبیه همان توده‌ی سبز! چرا؟ پسرک را در تصویر دنبال کنید او ما را به درون کتاب و خواندن و دیدن داستان هدایت می‌کند.

اندوه، پشت در ایستاده و دست روی دکمه‌ی زنگ گذاشته است. این شرح تصویری است که پیش از آغاز داستان آمده است. پس داستانِ تصویرها در این کتاب پیش از واژه‌ها آغاز می‌شود، از آستربدرقه تا این تصویر.

«گاهی اندوه بدون آن‌که چشم به‌راه‌اش باشی، از راه می‌رسد.» در صفحه‌ی روبه‌رو، پسری را می‌بینید که در را تا نیمه باز کرده است، اندوه با چمدان‌اش پشت در است. به کوچکی پسر دربرابر بزرگی اندوه دقت کنید.

زمینه‌ی تمامی تصویرها در این کتاب خالی و بی‌رنگ است تا اندوه و پسر در مرکز توجه ما باشد. این فضای خالی، معنای دیگری هم دارد. کتاب، داستانِ دیداری با اندوه است. ما چگونه و در کجا می‌توانیم به دیدار و درک احساسات‌مان برویم؟ پسر در را باز کرده و اندوه را به خانه‌اش راه داده. این خانه، درون اوست، درون همه‌ی ما!

«هرجا که می‌روی دنبال‌ات می‌آید...» چرا؟ چون درون توست!: «آن‌قدر خودش را به تو نزدیک می‌کند که به زور می‌توانی نفس بکشی.» اندوه را در تصویر ببینید که چگونه بدن پسرک را پوشانده و پسرک به گوشه‌ی مبل پناه برده و زانوهای‌اش را توی بغل‌اش گرفته.

این اندوه شبیه سایه‌ای است روی او و شبیه شیشه‌ای که بدن پسرک از پشت‌اش پیداست و اگر از جهتی دیگر ببینیم، اندوه پشت پسرک است و ما او را در فضای خالی و شیشه‌ای بدن او می‌بینیم. ضمیر «او» را یک بار برای برای اندوه نوشتم و بار دیگر برای پسر. چرا؟ پاسخ‌اش در یکی شدن اندوه و پسر است که در تصویرهای بعدی کتاب خواهیم دید.

«می‌کوشی او را یک جا حبس کنی.» چرا کتاب، در ترجمه، واژه‌ی «حبس» را به‌کار برده است؟ چرا ننوشته پنهان کردن؟ به تصویر نگاه کنید! اندوه درون یک انباری است و پسر در را هل می‌دهد تا روی‌اش ببندد و اندوه را حبس کند! ترجمه، تنها برگردان از واژه‌های زبان مبدأ به مقصد نیست، بلکه کتاب، تصویر را هم ترجمه است و واژه‌ای برگزیده که معنای تصویر را هم به کودک برساند!

«اما احساس می‌کنی با او یکی شده‌ای.» این عبارت بسیار با معناست در این کتاب: «یکی شده‌ای.» تصویرِ شیشه‌ای یا سایه‌ای اندوه را یادتان می‌آید؟ در تصویر این صفحه، اندوه را می‌بینیم که تمامی پسر را در برگرفته و یا پسر به درون اندوه فرو رفته است، هم‌رنگ او شده است!
و از این‌جا به بعد است که پسر باید کاری کند، همه‌ِ ما در این زمان باید کاری کنیم، وقتی اندوه ما را در برگرفته و هم‌رنگ او شده‌ایم!: «تلاش کن از او نترسی..» به دقت بخوانید: «برای‌اش نامی بگذار...» اندوه روبه‌روی پسر روی صندلی نشسته است و این ترکیب‌بندی در تصویرها زیباست، اندوه در صفحهٔ روبه‌رو نشسته است!: «به او گوش بسپار. از او بپرس از کجا آمده است و چه می‌خواهد.»

فکر می‌کنید چرا واژه‌های بسپار و بپرس در ترجمه آمده است؟ چرا گوش دادن، شنیدن، یا سؤال کردن نیامده است؟ برگردیم عقب، آن تصویر کتاب را یادتان می‌آید که پسر تلاش می‌کند تا اندوه را حبس کند؟ پسر تلاش می‌کند تا «حس» اش را «حبس» کند. این‌بار او تلاش می‌کند تا گوش بسپارد و بپرسد. گمان می‌کنم آهنگ واژه‌ها و معنایی را که می‌سازند در ترجمه دریافتید.

«اگر یک‌دیگر را نمی‌فهمید، زمانی کنار هم آرام بنشینید.» و وقتی پسر اندوه را می‌پذیرد و می‌فهمد: «فکر کن چه کاری می‌توانید بکنید که هر دو از آن لذت ببرید،..» زندگی به حرکت درمی‌آید برای پسر و طعم لذت و پس از آن شادی را می‌چشد.

واژه‌های اندوه، سرزده، دیدار، بپذیری، مهمان ناخوانده، بیگانه را به یاد دارید؟ اکنون معنای‌اش را بهتر درمی‌یابید. اندوه ناگاه و ناغافل هر زمانی ممکن است پشت در خانه‌مان باشد، می‌تواند سرزده مهمان ناخوانده‌ی درون‌مان شود. اما اگر به او گوش بسپاریم و او را بپذیریم، درمی‌یابیم که بیگانه نیست با ما!

پسر و اندوه، با هم نقاشی می‌کشد، به موسیقی گوش می‌دهند، شیرکاکائو می‌نوشند و حتی با هم به گردش می‌روند و به صداهای طبیعت گوش می‌دهند.

«شاید او فقط می‌خواهد بداند از آمدن‌اش خوش‌حالی!» پسر، اندوه‌اش را در آغوش گرفته: «وقتی بیدار شوی، شاید او رفته باشد.» تصویر پایانی را ببینید. دری باز شده و بیرون در، گل‌های سرخ هستند. پسر روی زمین نشسته و کفش می‌پوشد تا بیرون برود: «نگران نباش. امروز یک روز تازه است.» او لبخند می‌زند و شاد است.

آستر بدرقه پایان کتاب را یادتان می‌آید، شادی آدم‌ها با اندوه؟

ممکن است تاکنون به احساسات‌مان فکر نکرده باشیم و یا از آن کسانی باشیم که تصورات گوناگونی از احساسات داشته باشیم. چندبار پیش آمده از خودمان بپرسیم شادی درون‌مان می‌تواند چه رنگی باشد؟ یا خشم؟ شاید بگویید این پرسش‌ها را بیش‌تر از کودکان می‌پرسیم تا آن‌ها بتوانند راهی برای درک احساس‌شان پیدا کنند. اما خودمان چه؟ آیا ما نیازی به شناخت احساسات‌مان نداریم؟ می‌دانیم اندوه درون‌مان چه رنگی است یا چه جنسی دارد؟ می‌دانیم اندوه می‌تواند همان شادی باشد یا شادی همان اندوهی که آن را شناخته و پذیرفته‌ایم؟

نویسنده
عادله خلیفی
کلیدواژه:
Submitted by admin on

بیگانه نیست...

اگر انگشت‌مان در برخورد با افزار یا شئی برنده‌ای، زخمی سطحی بردارد، با یکی دو دقیقه گذاشتن دستمال تمیز زخم بسته می‌شود. اگر کمی عمیق باشد و به لایه زیر پوست برسد، نیاز به پانسمان داریم یا یک چسب زخم. اگر بریدگی پایین‌تر رفته باشد، ما به چسب‌های بخیه و یا حتی یکی دو بخیه کوچک نیاز داریم.

زخم که سطحی باشد، در چند دقیقه خوب می‌شود، کمی عمیق باشد، یکی دو روز و زخم‌هایی که بخیه می‌شوند چند روزی طول می‌کشد تا ما بدون نگرانی از خونریزی و درد بخواهیم با دست‌مان دوباره کار کنیم بدون هیچ پانسمان و بخیه‌ای. اما ممکن است آسیبی که به بدن‌مان می‌رسد، جدی باشد و هفته‌ها یا ماه‌ها ما را درگیر کند و جای زخم یا آسیب دیدگی، همیشه با ما بماند.

از حرف دوست‌مان رنجیده‌ایم و با یک عذرخواهی یا یک شوخی، همه چیز در چند دقیقه تمام می‌شود. موقعیت‌های متفاوتی برای دلخوری را می‌توانیم درنظر بگیریم. گاهی روزها قهر هستیم و نمی‌خواهیم حرف بزنیم گاهی ساعت‌ها و گاهی سال‌ها. اما آسیب‌های روانی همیشه این‌قدرها ساده نیستند. ممکن است عمیق باشند و حتی کسی آن را به عمد به ما وارد نکرده باشد. یک رخداد بد می‌تواند تأثیری بر ما بگذارد که سال‌ها با ما باشد. کمک‌هایی که دوستان یا جامعه به ما برای کم کردن رنج این آسیب‌ها می‌کنند مهم است، اما از آن مهم‌تر کمکی است که ما به خودمان می‌کنیم.

هیچ‌کداممان نمی‌خواهیم به چیزهای بد فکر کنیم به رخدادهای ناراحت کننده، یا حس‌های بد را به خودمان راه دهیم، اما گاهی ما ناگزیر از پذیرش این حس‌ها هستیم.

دردهای درون ما یا روان زخم‌ها اگر رانده شوند یا تلاش کنیم از خودمان دورشان کنیم یا بیرون از خود نگه‌شان داریم، می‌توانند سرزده و بی‌دعوت هر زمان سروکله‌شان در زندگی ما پیدا شود و درون ما را آشفته سازند. بارها برای‌مان پیش آمده که سبب رفتارمان را نمی‌دانستیم. لحظه‌هایی که بی‌دلیل آشفته بودیم و درنمی‌یافتیم که چه اتفاقی برای‌مان افتاده و چرا درون‌مان چنین توفانی شده است.

ما ناگزیر از شناخت و پذیرش دردهای درون‌مان هستیم. باید بدانیم چه زمانی و از کجا آمده‌اند. آن‌گاه کم کم تلاش می‌کنیم تا آن‌ها را بپذیریم و این پذیرش، سبب حرکت ما می‌شود، حتی سبب امیدواری. باور به آسیب‌پذیر بودن‌مان، سبب می‌شود از زندگی لذت بیش‌تری ببریم.

همه‌ی ما باید دیداری با احساسات‌مان داشته باشیم، شجاعت رویارویی با خودمان!

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «وقتی اندوه به دیدارم می‌آید»

«خرید کتاب وقتی اندوه به دیدارم می‌آید»

بیایید به کتاب «وقتی به اندوه به دیدارم می‌آید» نگاهی بکنیم. شاید ما هم دل‌مان خواست یک دیدار با اندوهِ پنهان شده از خودمان، داشته باشیم!

آسترهای بدرقه‌ی کتاب را نگاه کنید! در دو صفحه‌ی اول، پیش از آغاز شدن کتاب، گروهی از آدم‌های تنها را می‌بینیم! پسر، دختر، زن، مرد، پیر و جوان، ایستاده و خوابیده و نشسته، با چهره‌ها و حالت‌های متفاوت اما همه در یک چیز مشترک، اندوه! در میان این آدم‌ها، توده‌ی بزرگ و سبزی را نشسته و ایستاده و خوابیده با هئیت انسانی می‌بینیم که او هم اندوهگین است. به پایان کتاب بروید و آسترهای بدرقه را ببینید. همه آدم‌ها شاد هستند و آن توده‌ی سبز، ورزش می‌کند، بازی، هدیه می‌دهد، گل توی دست‌های‌اش دارد، کتاب می‌خواند و در همهٔ این حالت‌ها، او شاد است!

حالا پشت جلد را بخوانیم: «اندوه
گاه سرزده
به دیدارت می‌آید.
اما اگر او را بپذیری،
درمی‌یابی که این مهمان ناخوانده
آن‌چنان که به نظر می‌آید،
بیگانه نیست...»

در این متن، چه واژه‌هایی مهم هستند؟ چه واژه‌هایی را باید دنبال کنیم تا معنای متن را دریابیم؟ معنای کتاب را؟ این واژه‌ها را به‌خاطر بسپارید: اندوه، سرزده، دیدار، بپذیری، مهمان ناخوانده، بیگانه.

برگردیم و روی جلد را ببینیم. همان تودهٔ سبز در آستربدرقه را می‌بینیم که مقابل پسربچه‌ای ایستاده و اندوهگین است! این توده آن‌قدر بزرگ است که انگار برای جا شدن‌اش در تصویر باید سرش خم می‌شد! در آستربدرقه‌ها هم این توده از همه‌ی آدم‌ها بزرگ‌تر است چه کودک چه بزرگسال. به این فکر کنید، چرا اندوه در این کتاب بزرگ‌تر از خودمان است؟

کتاب را باز می‌کنیم و این‌بار که آستربدرقه را می‌بینیم در گوشهٔ سمت چپ تصویر دوم در پایین صفحه، دنبال پسرکی می‌گردیم که پالتویی قرمزی دارد. او شبیه پسر روی جلد است همان لباس را پوشیده. حالت ایستادن او را ببینید! درست شبیه اندوه روی جلد کتاب ایستاده، شبیه همان توده‌ی سبز! چرا؟ پسرک را در تصویر دنبال کنید او ما را به درون کتاب و خواندن و دیدن داستان هدایت می‌کند.

اندوه، پشت در ایستاده و دست روی دکمه‌ی زنگ گذاشته است. این شرح تصویری است که پیش از آغاز داستان آمده است. پس داستانِ تصویرها در این کتاب پیش از واژه‌ها آغاز می‌شود، از آستربدرقه تا این تصویر.

«گاهی اندوه بدون آن‌که چشم به‌راه‌اش باشی، از راه می‌رسد.» در صفحه‌ی روبه‌رو، پسری را می‌بینید که در را تا نیمه باز کرده است، اندوه با چمدان‌اش پشت در است. به کوچکی پسر دربرابر بزرگی اندوه دقت کنید.

زمینه‌ی تمامی تصویرها در این کتاب خالی و بی‌رنگ است تا اندوه و پسر در مرکز توجه ما باشد. این فضای خالی، معنای دیگری هم دارد. کتاب، داستانِ دیداری با اندوه است. ما چگونه و در کجا می‌توانیم به دیدار و درک احساسات‌مان برویم؟ پسر در را باز کرده و اندوه را به خانه‌اش راه داده. این خانه، درون اوست، درون همه‌ی ما!

«هرجا که می‌روی دنبال‌ات می‌آید...» چرا؟ چون درون توست!: «آن‌قدر خودش را به تو نزدیک می‌کند که به زور می‌توانی نفس بکشی.» اندوه را در تصویر ببینید که چگونه بدن پسرک را پوشانده و پسرک به گوشه‌ی مبل پناه برده و زانوهای‌اش را توی بغل‌اش گرفته.

این اندوه شبیه سایه‌ای است روی او و شبیه شیشه‌ای که بدن پسرک از پشت‌اش پیداست و اگر از جهتی دیگر ببینیم، اندوه پشت پسرک است و ما او را در فضای خالی و شیشه‌ای بدن او می‌بینیم. ضمیر «او» را یک بار برای برای اندوه نوشتم و بار دیگر برای پسر. چرا؟ پاسخ‌اش در یکی شدن اندوه و پسر است که در تصویرهای بعدی کتاب خواهیم دید.

«می‌کوشی او را یک جا حبس کنی.» چرا کتاب، در ترجمه، واژه‌ی «حبس» را به‌کار برده است؟ چرا ننوشته پنهان کردن؟ به تصویر نگاه کنید! اندوه درون یک انباری است و پسر در را هل می‌دهد تا روی‌اش ببندد و اندوه را حبس کند! ترجمه، تنها برگردان از واژه‌های زبان مبدأ به مقصد نیست، بلکه کتاب، تصویر را هم ترجمه است و واژه‌ای برگزیده که معنای تصویر را هم به کودک برساند!

«اما احساس می‌کنی با او یکی شده‌ای.» این عبارت بسیار با معناست در این کتاب: «یکی شده‌ای.» تصویرِ شیشه‌ای یا سایه‌ای اندوه را یادتان می‌آید؟ در تصویر این صفحه، اندوه را می‌بینیم که تمامی پسر را در برگرفته و یا پسر به درون اندوه فرو رفته است، هم‌رنگ او شده است!
و از این‌جا به بعد است که پسر باید کاری کند، همه‌ِ ما در این زمان باید کاری کنیم، وقتی اندوه ما را در برگرفته و هم‌رنگ او شده‌ایم!: «تلاش کن از او نترسی..» به دقت بخوانید: «برای‌اش نامی بگذار...» اندوه روبه‌روی پسر روی صندلی نشسته است و این ترکیب‌بندی در تصویرها زیباست، اندوه در صفحهٔ روبه‌رو نشسته است!: «به او گوش بسپار. از او بپرس از کجا آمده است و چه می‌خواهد.»

فکر می‌کنید چرا واژه‌های بسپار و بپرس در ترجمه آمده است؟ چرا گوش دادن، شنیدن، یا سؤال کردن نیامده است؟ برگردیم عقب، آن تصویر کتاب را یادتان می‌آید که پسر تلاش می‌کند تا اندوه را حبس کند؟ پسر تلاش می‌کند تا «حس» اش را «حبس» کند. این‌بار او تلاش می‌کند تا گوش بسپارد و بپرسد. گمان می‌کنم آهنگ واژه‌ها و معنایی را که می‌سازند در ترجمه دریافتید.

«اگر یک‌دیگر را نمی‌فهمید، زمانی کنار هم آرام بنشینید.» و وقتی پسر اندوه را می‌پذیرد و می‌فهمد: «فکر کن چه کاری می‌توانید بکنید که هر دو از آن لذت ببرید،..» زندگی به حرکت درمی‌آید برای پسر و طعم لذت و پس از آن شادی را می‌چشد.

واژه‌های اندوه، سرزده، دیدار، بپذیری، مهمان ناخوانده، بیگانه را به یاد دارید؟ اکنون معنای‌اش را بهتر درمی‌یابید. اندوه ناگاه و ناغافل هر زمانی ممکن است پشت در خانه‌مان باشد، می‌تواند سرزده مهمان ناخوانده‌ی درون‌مان شود. اما اگر به او گوش بسپاریم و او را بپذیریم، درمی‌یابیم که بیگانه نیست با ما!

پسر و اندوه، با هم نقاشی می‌کشد، به موسیقی گوش می‌دهند، شیرکاکائو می‌نوشند و حتی با هم به گردش می‌روند و به صداهای طبیعت گوش می‌دهند.

«شاید او فقط می‌خواهد بداند از آمدن‌اش خوش‌حالی!» پسر، اندوه‌اش را در آغوش گرفته: «وقتی بیدار شوی، شاید او رفته باشد.» تصویر پایانی را ببینید. دری باز شده و بیرون در، گل‌های سرخ هستند. پسر روی زمین نشسته و کفش می‌پوشد تا بیرون برود: «نگران نباش. امروز یک روز تازه است.» او لبخند می‌زند و شاد است.

آستر بدرقه پایان کتاب را یادتان می‌آید، شادی آدم‌ها با اندوه؟

ممکن است تاکنون به احساسات‌مان فکر نکرده باشیم و یا از آن کسانی باشیم که تصورات گوناگونی از احساسات داشته باشیم. چندبار پیش آمده از خودمان بپرسیم شادی درون‌مان می‌تواند چه رنگی باشد؟ یا خشم؟ شاید بگویید این پرسش‌ها را بیش‌تر از کودکان می‌پرسیم تا آن‌ها بتوانند راهی برای درک احساس‌شان پیدا کنند. اما خودمان چه؟ آیا ما نیازی به شناخت احساسات‌مان نداریم؟ می‌دانیم اندوه درون‌مان چه رنگی است یا چه جنسی دارد؟ می‌دانیم اندوه می‌تواند همان شادی باشد یا شادی همان اندوهی که آن را شناخته و پذیرفته‌ایم؟

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله