بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

«دورافتاده[1]» داستان مردی است که هواپیمای‌اش با برخورد صاعقه به اقیانوس سقوط می‌کند. چاک، مسافر هواپیما، خودش را با قایقی بادی به جزیره‌ای می‌رساند اما متوجه می‌شود که کسی در جزیره زندگی نمی‌کند. او تلاش می‌کند نشانه‌هایی در جزیره درست کند تا هواپیماهای دیگر او را ببینند اما نه این نشانه‌ها دیده می شود و نه فرار او با قایق نجات ثمری دارد. کم کم او از بسته‌هایی که اقیانوس با خود آورده، چیزهای مفیدی پیدا می‌کند. در بین این وسایل، توپ والیبالی هست که چاک روی آن صورتی از یک انسان را نقاشی می‌کند و نام آن را ویلسون می گذارد. ویلسون همدم چاک می‌شود در تنهایی جزیره، تا جایی که وقتی چاک او را گم می‌کند، هراسان دنبال‌اش می‌گردد. چاک بالاخره با سختی بسیار از آن جزیره نجات می‌یابد؛ در اوج ناامیدی وقتی در کَلَک دست‌ساز خودش روی اقیانوس با بدنی آفتاب سوخته منتظر مرگ است کشتی باری پیدای‌اش می‌کند.

فیلم «دورافتاده» داستان تنهایی انسان و جداماندگی‌ اوست، انسانی که برای رهایی از ناامیدی و فراموش نکردن زیست انسانی، بر روی توپ چهره‌ا‌ی می‌کشد، چهره‌ای که نه حرف می‌زند، نه می‌بیند، نه می‌تواند مشکلی را از چاک حل کند اما وزنه‌ای است که چاک با آن به دنیای انسانی متصل می‌ماند. این چهره وجود انسانی چاک را بازمی‌تابند، برای او یادآور انسان است تا تنها نباشد در جزیره‌ای که هیچ نشانه‌ای انسانی‌ در آن نیست، تا چاک رها شده و جدا نباشد و خودش را از یاد نبرد.

نامه‌رسان کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»* هم یک دورافتاده است اما نه هواپیمای‌اش سقوط کرده و نه به ناچار در جزیره مانده است، او یک شغل عجیب دارد، بطری‌هایی را باز می‌کند که اقیانوس می‌آورد و نامه‌های درون بطری را به گیرندگان می‌رساند. او میان انسان‌هاست اما جدا و دورافتاده از آن‌ها.

نامه می‌تواند توی دلش گنجی نگه دارد

تنهایی بخشی از ماست، بخش از وجود هر انسانی است اما اگر بطری‌بازکن اقیانوس باشی و نامه‌های دیگران را برسانی، روزی دل‌ات می‌خواهد یکی از این نامه‌ها برای تو باشد، یکی هم تو را صدا بزند، یکی هم تو را دوست داشته باشد، برای یک نفر مهم باشی و وجودت حس شود و چنین دورافتاده و جدامانده از انسان‌ها نباشی.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

کتاب با تصویری در صفحه شناسنامه آغاز می‌شود. مردی پشت میزی نشسته است و با چهره‌ای اندوهگین لیوانی در دست دارد. صندلی روبه‌رو خالی است و دورتر گربه‌ای با چهره‌ای غمگین به گلوله‌ی کاموایی نگاه می‌کند. مرد و گربه هر دو تنها هستند. گربه هم‌بازی ندارد. تصویرهای کتاب با ظرافت کشیده شده است. تکنیک مدادرنگی و پاستل و خراش و چاپ، به تصویرها روح داده است. حتی جزئیاتی مانند موی مرد، ریش صورتاش، موی گربه را می‌شود در تصویرها دید. تصویرها ساده و خالی هستند تا تنهایی شخصیت حس شود. مانند همین تصویر آغاز کتاب که در فضای خانه جز میز و صندلی چیز دیگری نمی‌بینیم. همین وسایل اندک در تصویرها معنای داستان را به خوبی بازمی‌تابانند.

«جایی روی بلندی، که فقط یک درخت بود و سایه‌اش، بطری‌ بازکن اقیانوس تک و تنها زندگی می‌کرد. صبح تا شب نگاهش را به موج‌ها می‌دوخت تا شاید برق شیشه‌ای به چشمش بخورد.»

خانه‌ی مرد روی تپه‌ای در سایه‌ی درخت است. نزدیک‌ترین خانه به او، در جزیره‌ای دیگر در آن سوی آب دیده میشود. ما یک گاو را روی تپه می‌بینیم و از انسان دیگری خبری نیست.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

«او شغلی داشت بی‌نهایت مهم، کارش این بود که هر وقت توی دریا بطری پیدا می‌شد، بازش کند و با دست خودش پیغام آن را به صاحبش برساند.»

گاهی گیرنده‌ نامه‌ها در روستایی نزدیک به اوست، گاهی باید آن‌قدر سفر بکند که قطب‌نمایش زنگ بزند: «و تنهایی را واضح مثل پولک‌های ماهی احساس می‌کرد.» تنهایی این‌قدر به او نزدیک است که می‌تواند حس‌اش کند مانند دست کشیدن به پولک‌های ماهی.

گاهی پیغام‌ها کهنه هستند و گاهی با اشک تر شده‌اند اما بیش‌تر وقت‌ها مردم از دیدن نامه‌شان خوش‌حال می‌شدند: «چون نامه می‌تواند توی دلش گنجی نگه دارد مثل مرواریدی در صدف.» تمامی تشبیه‌های کتاب مرتبط با فضای ماهیگیری و آب و دریاست.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

بطری بازکن اقیانوس شغل‌اش را خیلی دوست دارد اما آرزو هم دارد که یک بار هم نامه‌ای برای او برسد. هر بار در یک بطری باز می‌کرد دل‌اش می‌خواست که اسم خودش را بالا نامه ببیند: «اما یادش می‌افتاد که این همان‌قدر شدنی است که یافتن یک پولک یک پری دریایی روی ساحل.» چون او نه اسمی دارد نه دوستی و بوی نمک و جلبک دریا می‌دهد. چرا کسی باید او را دوست داشته باشد و نامه‌ای برای‌اش بنویسد؟

«اما دست خودش نبود؛ باز هم دلش می‌خواست.» تنهایی بخشی از ماست، بخش از وجود هر انسانی است  همه‌ی ما چشم‌ انتظار پیغامی هستیم تا به ما بگوید دوست‌مان دارد، برای‌اش مهم هستیم و وجودمان حس می‌شود، ما دیده می‌شویم و دورافتاده و جدامانده نیستیم. یک پیام از کسی که می‌شناسیم و یا کسانی که نمیشناسیم اما آن‌ها ما را صدا می‌زنند و درد ما را شنیده‌اند.

انتظار او را پشت پنجره ببینیم، انتظار او و گربه‌اش را.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

«یک روز، موج‌های پستچی کلاه سفیدشان را به احترام بطری‌بازکن از سربرداشتند و برایش یک بطری آوردند که نامه‌اش با همه نامه‌ها فرق داشت:  مطمئن نیستم این نامه به موقع به دستت برسد، ولی قرار است مهمانی بگیرم. فردا، دم دم‌های جزر و مد غروب، کنار ساحل، می‌شود لطفا بیایی؟»

نامه هیچ نشانه‌ای و نام گیرنده‌ای ندارد. می‌تواند برای هر کسی باشد. بطری بازکن تا آن روز به مهمانی دعوت نشده و نمی‌داند دل‌اش می‌خواهد به نامه این ناشناس پاسخ بدهد یا نه. اصلا نامه می‌تواند برای او باشد؟

او اول به دیدن کیک‌پز می‌رود. کیک‌پز دست‌خط نامه را نمی‌شناسد: «ولی چقدر بزن و بکوب کنار ساحل را دوست دارم.» بطری بازکن از آبنبات‌فروش و زنی با دخترش، یک مرغ دریایی، یک ملوان و یک گروه موسیقی هم می‌پرسد اما : «هیچ‌کس نه توی آسمان نه توی دریا، نه روی شن‌ها نمی‌توانست بگوید که صاحب نامه است.» نمی‌توانست خودش را صاحب نامه‌ای بی نام و بی‌نشان بداند.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

این اولین دفعه است که بطری‌بازکن نمی‌تواند صاحب نامه‌ را پیدا کند. شب پیش از خواب تصمیم می‌گیرد خودش فردا به ساحل برود و از نویسنده نامه برای پیدا نکردن گیرنده معذرت بخواهد. با دیدن تصویر،  ما بالای سر بطری بازکن هستیم و داریم به اندوه‌اش نگاه می‌کنیم و فکرش را می‌خوانیم. صفحه را برگردانید و زیبایی تصویر را دوچندان ببینید.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

«بطری بازکن اقیانوس زود رسید، با دستی که پر از گوش‌ماهی‌های محبویش بود. فکرکرده بود شاید بی‌ادبی باشد که هم سرزده برود و هم دست خالی.» و وقتی به ساحل می‌رسد، جشنی به پا شده است و همه آمده‌اند: «مردی که کیک می‌پخت گفت: «پس تویی!» منظورش کدام توست؟ نویسنده نامه یا گیرنده‌اش؟

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

و آن‌ها جشن می‌گیرند و می‌رقصند: «قلب بطری بازکن جامی بلوری بود که کم مانده بود لبریز شود.» همه به منظره اقیانوس نگاه می‌کنند در کنار هم، به منظره‌ای که پیش از آن فقط بطری بازکن ساعت‌ها به تماشای‌اش می‌نشست، تنها!

ماه که بالا آمد و همراهش ستاره‌ها در آمدند بطری بازکن با خودش می‌گوید: «شاید خوب باشد فردا هم دوباره سعی‌ام را بکنم که این را برسانم.» و این نامه ناشناس فراخوانی می‌شود برای دوستی و مهربانی و قفس تنهایی او را می‌شکند و قلب بطری‌بازکن را آزاد می‌کند.

امتحان کنید، بخواهید، آرزو کنید، بگویید

این روزها تصویر دختری دست به دست می‌شود که از درد بی‌آبی می‌گوید و برای همه دل می‌سوزاند. صدای او یکی از صداهایی است که این روزها می‌گوید تا تنها نباشد تا پیغام‌اش را برساند و دردش را حس کنیم.

همه‌ی ما چشم‌ انتظار پیغامی هستیم تا به ما بگوید وجودمان حس می‌شود، ما دیده می‌شویم و دورافتاده و جدامانده نیستیم. یک پیام از کسانی که ما را صدا می‌زنند و درد ما را شنیده‌اند. ما دردهای مشترکی داریم و دلیل‌هایی برای با هم شاد بودن. یکدیگر را صدا بزنیم، به هم یادآوری کنیم که تنها مانده و دورافتاده و رها شده نیستند که صدای‌شان و نامه‌های‌شان به ما رسیده است. به یکدیگر گوش دهیم وگرنه جهان بیابانی خواهد شد و همه در جزیره‌هایی تنها چشم انتظار پیغامی هستیم که شاید هرگز نرسد: «تنهایی توانایی تفکر را از ما می‌‌گیرد. هانا آرنت تنهایی را بیابانی توصیف می‌‌کند که در آن انسان احساس می‌کند که از تمام دنیا و دیگر انسان‌‌ها، حتی در زمان حضور در کنار ایشان، جدا افتاده است. ما در تنهایی به تواناییِ حقیقی خود برای انسانی عمل کردن دست نخواهیم یافت. زمانی که تنها هستیم توانایی خود برای تجربه‌ی هر حالت دیگری را از دست می‌‌دهیم و در تنهایی قادر به شروع تازه‌ای نیستیم.[1]»

خرید کتاب مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد

«میشل کوئواس» نویسنده داستان، ابتدای کتاب نوشته است: «به فرستندگان و جویندگان بطری‌های اقیانوس: امتحان کنید

بخواهید

آرزو کنید

بگویید.»

بخواهیم، آرزو کنیم و بگوییم. به کودکان یاد بدهیم که امتحان کنند و دیگری را ببینند که صدای هم را بشنوند. همه‌ی ما به تماشای یک منظره نشسته‌ایم.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

 

[1] . تنهایی ما را به کجا می‌کشاند؟، سامانتا رزهیل، برگردان مریم طیبی و مسعود رازفر. Aasoo.org

[1] . cast away. (2000) کارگردان رابرت زمکیس.

*نویسنده: میشل کوئواس/ تصویرگر: ارین ای. استد/برگردان: سارا مطلوب/نشر پرتقال

نویسنده:
Submitted by editor74 on

«دورافتاده[1]» داستان مردی است که هواپیمای‌اش با برخورد صاعقه به اقیانوس سقوط می‌کند. چاک، مسافر هواپیما، خودش را با قایقی بادی به جزیره‌ای می‌رساند اما متوجه می‌شود که کسی در جزیره زندگی نمی‌کند. او تلاش می‌کند نشانه‌هایی در جزیره درست کند تا هواپیماهای دیگر او را ببینند اما نه این نشانه‌ها دیده می شود و نه فرار او با قایق نجات ثمری دارد. کم کم او از بسته‌هایی که اقیانوس با خود آورده، چیزهای مفیدی پیدا می‌کند. در بین این وسایل، توپ والیبالی هست که چاک روی آن صورتی از یک انسان را نقاشی می‌کند و نام آن را ویلسون می گذارد. ویلسون همدم چاک می‌شود در تنهایی جزیره، تا جایی که وقتی چاک او را گم می‌کند، هراسان دنبال‌اش می‌گردد. چاک بالاخره با سختی بسیار از آن جزیره نجات می‌یابد؛ در اوج ناامیدی وقتی در کَلَک دست‌ساز خودش روی اقیانوس با بدنی آفتاب سوخته منتظر مرگ است کشتی باری پیدای‌اش می‌کند.

فیلم «دورافتاده» داستان تنهایی انسان و جداماندگی‌ اوست، انسانی که برای رهایی از ناامیدی و فراموش نکردن زیست انسانی، بر روی توپ چهره‌ا‌ی می‌کشد، چهره‌ای که نه حرف می‌زند، نه می‌بیند، نه می‌تواند مشکلی را از چاک حل کند اما وزنه‌ای است که چاک با آن به دنیای انسانی متصل می‌ماند. این چهره وجود انسانی چاک را بازمی‌تابند، برای او یادآور انسان است تا تنها نباشد در جزیره‌ای که هیچ نشانه‌ای انسانی‌ در آن نیست، تا چاک رها شده و جدا نباشد و خودش را از یاد نبرد.

نامه‌رسان کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»* هم یک دورافتاده است اما نه هواپیمای‌اش سقوط کرده و نه به ناچار در جزیره مانده است، او یک شغل عجیب دارد، بطری‌هایی را باز می‌کند که اقیانوس می‌آورد و نامه‌های درون بطری را به گیرندگان می‌رساند. او میان انسان‌هاست اما جدا و دورافتاده از آن‌ها.

نامه می‌تواند توی دلش گنجی نگه دارد

تنهایی بخشی از ماست، بخش از وجود هر انسانی است اما اگر بطری‌بازکن اقیانوس باشی و نامه‌های دیگران را برسانی، روزی دل‌ات می‌خواهد یکی از این نامه‌ها برای تو باشد، یکی هم تو را صدا بزند، یکی هم تو را دوست داشته باشد، برای یک نفر مهم باشی و وجودت حس شود و چنین دورافتاده و جدامانده از انسان‌ها نباشی.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

کتاب با تصویری در صفحه شناسنامه آغاز می‌شود. مردی پشت میزی نشسته است و با چهره‌ای اندوهگین لیوانی در دست دارد. صندلی روبه‌رو خالی است و دورتر گربه‌ای با چهره‌ای غمگین به گلوله‌ی کاموایی نگاه می‌کند. مرد و گربه هر دو تنها هستند. گربه هم‌بازی ندارد. تصویرهای کتاب با ظرافت کشیده شده است. تکنیک مدادرنگی و پاستل و خراش و چاپ، به تصویرها روح داده است. حتی جزئیاتی مانند موی مرد، ریش صورتاش، موی گربه را می‌شود در تصویرها دید. تصویرها ساده و خالی هستند تا تنهایی شخصیت حس شود. مانند همین تصویر آغاز کتاب که در فضای خانه جز میز و صندلی چیز دیگری نمی‌بینیم. همین وسایل اندک در تصویرها معنای داستان را به خوبی بازمی‌تابانند.

«جایی روی بلندی، که فقط یک درخت بود و سایه‌اش، بطری‌ بازکن اقیانوس تک و تنها زندگی می‌کرد. صبح تا شب نگاهش را به موج‌ها می‌دوخت تا شاید برق شیشه‌ای به چشمش بخورد.»

خانه‌ی مرد روی تپه‌ای در سایه‌ی درخت است. نزدیک‌ترین خانه به او، در جزیره‌ای دیگر در آن سوی آب دیده میشود. ما یک گاو را روی تپه می‌بینیم و از انسان دیگری خبری نیست.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

«او شغلی داشت بی‌نهایت مهم، کارش این بود که هر وقت توی دریا بطری پیدا می‌شد، بازش کند و با دست خودش پیغام آن را به صاحبش برساند.»

گاهی گیرنده‌ نامه‌ها در روستایی نزدیک به اوست، گاهی باید آن‌قدر سفر بکند که قطب‌نمایش زنگ بزند: «و تنهایی را واضح مثل پولک‌های ماهی احساس می‌کرد.» تنهایی این‌قدر به او نزدیک است که می‌تواند حس‌اش کند مانند دست کشیدن به پولک‌های ماهی.

گاهی پیغام‌ها کهنه هستند و گاهی با اشک تر شده‌اند اما بیش‌تر وقت‌ها مردم از دیدن نامه‌شان خوش‌حال می‌شدند: «چون نامه می‌تواند توی دلش گنجی نگه دارد مثل مرواریدی در صدف.» تمامی تشبیه‌های کتاب مرتبط با فضای ماهیگیری و آب و دریاست.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

بطری بازکن اقیانوس شغل‌اش را خیلی دوست دارد اما آرزو هم دارد که یک بار هم نامه‌ای برای او برسد. هر بار در یک بطری باز می‌کرد دل‌اش می‌خواست که اسم خودش را بالا نامه ببیند: «اما یادش می‌افتاد که این همان‌قدر شدنی است که یافتن یک پولک یک پری دریایی روی ساحل.» چون او نه اسمی دارد نه دوستی و بوی نمک و جلبک دریا می‌دهد. چرا کسی باید او را دوست داشته باشد و نامه‌ای برای‌اش بنویسد؟

«اما دست خودش نبود؛ باز هم دلش می‌خواست.» تنهایی بخشی از ماست، بخش از وجود هر انسانی است  همه‌ی ما چشم‌ انتظار پیغامی هستیم تا به ما بگوید دوست‌مان دارد، برای‌اش مهم هستیم و وجودمان حس می‌شود، ما دیده می‌شویم و دورافتاده و جدامانده نیستیم. یک پیام از کسی که می‌شناسیم و یا کسانی که نمیشناسیم اما آن‌ها ما را صدا می‌زنند و درد ما را شنیده‌اند.

انتظار او را پشت پنجره ببینیم، انتظار او و گربه‌اش را.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

«یک روز، موج‌های پستچی کلاه سفیدشان را به احترام بطری‌بازکن از سربرداشتند و برایش یک بطری آوردند که نامه‌اش با همه نامه‌ها فرق داشت:  مطمئن نیستم این نامه به موقع به دستت برسد، ولی قرار است مهمانی بگیرم. فردا، دم دم‌های جزر و مد غروب، کنار ساحل، می‌شود لطفا بیایی؟»

نامه هیچ نشانه‌ای و نام گیرنده‌ای ندارد. می‌تواند برای هر کسی باشد. بطری بازکن تا آن روز به مهمانی دعوت نشده و نمی‌داند دل‌اش می‌خواهد به نامه این ناشناس پاسخ بدهد یا نه. اصلا نامه می‌تواند برای او باشد؟

او اول به دیدن کیک‌پز می‌رود. کیک‌پز دست‌خط نامه را نمی‌شناسد: «ولی چقدر بزن و بکوب کنار ساحل را دوست دارم.» بطری بازکن از آبنبات‌فروش و زنی با دخترش، یک مرغ دریایی، یک ملوان و یک گروه موسیقی هم می‌پرسد اما : «هیچ‌کس نه توی آسمان نه توی دریا، نه روی شن‌ها نمی‌توانست بگوید که صاحب نامه است.» نمی‌توانست خودش را صاحب نامه‌ای بی نام و بی‌نشان بداند.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

این اولین دفعه است که بطری‌بازکن نمی‌تواند صاحب نامه‌ را پیدا کند. شب پیش از خواب تصمیم می‌گیرد خودش فردا به ساحل برود و از نویسنده نامه برای پیدا نکردن گیرنده معذرت بخواهد. با دیدن تصویر،  ما بالای سر بطری بازکن هستیم و داریم به اندوه‌اش نگاه می‌کنیم و فکرش را می‌خوانیم. صفحه را برگردانید و زیبایی تصویر را دوچندان ببینید.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

«بطری بازکن اقیانوس زود رسید، با دستی که پر از گوش‌ماهی‌های محبویش بود. فکرکرده بود شاید بی‌ادبی باشد که هم سرزده برود و هم دست خالی.» و وقتی به ساحل می‌رسد، جشنی به پا شده است و همه آمده‌اند: «مردی که کیک می‌پخت گفت: «پس تویی!» منظورش کدام توست؟ نویسنده نامه یا گیرنده‌اش؟

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

و آن‌ها جشن می‌گیرند و می‌رقصند: «قلب بطری بازکن جامی بلوری بود که کم مانده بود لبریز شود.» همه به منظره اقیانوس نگاه می‌کنند در کنار هم، به منظره‌ای که پیش از آن فقط بطری بازکن ساعت‌ها به تماشای‌اش می‌نشست، تنها!

ماه که بالا آمد و همراهش ستاره‌ها در آمدند بطری بازکن با خودش می‌گوید: «شاید خوب باشد فردا هم دوباره سعی‌ام را بکنم که این را برسانم.» و این نامه ناشناس فراخوانی می‌شود برای دوستی و مهربانی و قفس تنهایی او را می‌شکند و قلب بطری‌بازکن را آزاد می‌کند.

امتحان کنید، بخواهید، آرزو کنید، بگویید

این روزها تصویر دختری دست به دست می‌شود که از درد بی‌آبی می‌گوید و برای همه دل می‌سوزاند. صدای او یکی از صداهایی است که این روزها می‌گوید تا تنها نباشد تا پیغام‌اش را برساند و دردش را حس کنیم.

همه‌ی ما چشم‌ انتظار پیغامی هستیم تا به ما بگوید وجودمان حس می‌شود، ما دیده می‌شویم و دورافتاده و جدامانده نیستیم. یک پیام از کسانی که ما را صدا می‌زنند و درد ما را شنیده‌اند. ما دردهای مشترکی داریم و دلیل‌هایی برای با هم شاد بودن. یکدیگر را صدا بزنیم، به هم یادآوری کنیم که تنها مانده و دورافتاده و رها شده نیستند که صدای‌شان و نامه‌های‌شان به ما رسیده است. به یکدیگر گوش دهیم وگرنه جهان بیابانی خواهد شد و همه در جزیره‌هایی تنها چشم انتظار پیغامی هستیم که شاید هرگز نرسد: «تنهایی توانایی تفکر را از ما می‌‌گیرد. هانا آرنت تنهایی را بیابانی توصیف می‌‌کند که در آن انسان احساس می‌کند که از تمام دنیا و دیگر انسان‌‌ها، حتی در زمان حضور در کنار ایشان، جدا افتاده است. ما در تنهایی به تواناییِ حقیقی خود برای انسانی عمل کردن دست نخواهیم یافت. زمانی که تنها هستیم توانایی خود برای تجربه‌ی هر حالت دیگری را از دست می‌‌دهیم و در تنهایی قادر به شروع تازه‌ای نیستیم.[1]»

خرید کتاب مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد

«میشل کوئواس» نویسنده داستان، ابتدای کتاب نوشته است: «به فرستندگان و جویندگان بطری‌های اقیانوس: امتحان کنید

بخواهید

آرزو کنید

بگویید.»

بخواهیم، آرزو کنیم و بگوییم. به کودکان یاد بدهیم که امتحان کنند و دیگری را ببینند که صدای هم را بشنوند. همه‌ی ما به تماشای یک منظره نشسته‌ایم.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب، خوب بررسی کتاب «مردی که بطری‌های اقیانوس را باز می‌کرد»

 

[1] . تنهایی ما را به کجا می‌کشاند؟، سامانتا رزهیل، برگردان مریم طیبی و مسعود رازفر. Aasoo.org

[1] . cast away. (2000) کارگردان رابرت زمکیس.

*نویسنده: میشل کوئواس/ تصویرگر: ارین ای. استد/برگردان: سارا مطلوب/نشر پرتقال

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله