پیش از مطالعهی این بخش، قسمت نخست گفتوگو با فرزاد فربد را مطالعه کنید.
قانون کپیرایت از بحثهای مورد توجه چندسال اخیر صنعت نشر کتاب است. بسیاری بر این باورند که داشتن کپیرایت، کیفیت کتاب را تضمین نمیکند. انتشارات پریان کپیرایت بیشتر کتابها–بهویژه آثار گیمن- را خریده است. این امتیاز چه تاثیری در کیفیت نهایی چاپ میگذارد و آیا ناشر اصلی بر این روند نظارت دارد؟
بله، هم خوشبختانه و هم متأسفانه، قانون کپیرایت در صنعت نشر ایران مورد توجه بوده است. خوشبختانه از این جهت که به حقوق مؤلف احترام گذاشته میشود، استانداردی به وجود میآید و از ترجمههای موازی جلوگیری میشود و میتواند ما را به بازار جهانی وصل کند. اینها خوبیهایش است. اما متأسفانه از این جهت، که باید ببینیم به چه دلیلی کپیرایت میگیریم؟ ممکن است بعضی وقتها بخواهیم کپیرایت بگیریم تا اثری را Monopoly کنیم. در واقع شاید بخواهیم آنچه را که نداریم، با کپیرایت جبران کنیم. کپیرایت را برای افتادن سر زبانها، تبلیغات یا حذف دیگران بگیریم. به همین خاطر است که میبینیم بسیاری از کسانی که کپیرایت میگیرند، همانطور که اشاره کردید، روی جلد کتاب مانور میدهند و به کیفیت چندان توجهی نمیشود. به خصوص در ترجمهی آثار ادبیات فانتزی یا علمیتخیلی، به مترجمانی نیاز داریم که به نویسنده، جهان و دیدگاهاش مسلط باشند. پس، باید ببینیم اصلاً هدف برای گرفتن کپیرایت چه هست.
کپیرایت در کیفیت نهایی بسیار تاثیر میگذارد. ما این مسئله را بارها تجربه کردهایم، به خصوص در کار با نویسندگان سوئدی، به دلیل ارتباط با ناشر، نویسنده و حتی با تصویر ساز، میتوانیم مواردی که پیش میآید را بپرسیم و آنها توضیح میدهند. این خیلی خوب است و در کیفیت اثر تأثیر میگذارد. اینکه بعضیها میگویند همه چیز با نظارت نویسنده بوده، خیر، همچین چیزی نیست. یعنی شما فایل را میفرستید ولی خب نویسنده چطوری میخواهد بر ترجمهی فاجعهی کتابی که شما انجام دادهاید، نظارت کند؟ ممکن است صفحهبندی خوشگل شما را ببیند، جلد خوشگل شما را هم ببیند، البته خوشگل به زعم خودتان؛ چون خیلی از اینها را که دوستان کار میکنند، خودشان خوشگل میدانند، من خیلی از این سلیقهها را نمیپسندم. سلیقهی من چیز دیگری است و ماجرا را خیلی سادهتر میبینم. بعضیها فکر میکنند باید روی جلد کتاب داستان فانتزی، جانور و اژدها باشد که من خیلی موافق نیستم. ما سر این ماجرا، ضربه هم خوردهایم، بالاخص درمورد کتاب مهمی مثل چرخ زمان که بعضی فکر میکنند روی جلد آن کتاب هم باید عکس جکوجانور باشد. بنابراین آنها تا حدودی میتوانند نظارت داشته باشند اما نمیتوانند ترجمهی ما را بخوانند،این دقیقاً همان قسمتی است که ما در کپیرایت مشکل داریم. و گاهی وقتها هم بعضی از همکاران، طوری رفتار میکنند که انگار هیچ شخص دیگری پیش از آنها از فلان نویسنده ترجمه نکرده و آنها ناشر تخصصیاش هستند در صورتی که مترجمان بزرگی، آثار دیگر آن نویسنده را برای بار اول ترجمه کردهاند. زمانی که شاید خیلی از این دوستان هنوز در گهواره بودند یا مشغول توپ بازی بودند اما الان ناگهان شدهاند ناشر تخصصی و ویژهی فلان نویسنده و از این قبیل ماجراها.
کتاب اقیانوس انتهای جاده، از کتابهای محبوب من است که یک نفس تا انتها خواندماش و در بعضی از صفحات، مغلوب فضای هولناک اثر شدم. مخاطب کتاب در بسیاری از سایتها، بزرگسال شناخته شده است. فضاسازیای تیره و یک صحنهی خشونتبار دارد: پدر، متاثر از شری که در خانه نفوذ کرده است، تلاش میکند پسرش را در وان حمام خفه کند. با نگاهی به وضعیت کنونی اجتماع و خشونت جاری، انتخابش برای نوجوان، دقت نظر بالا و شناخت میطلبد. به عنوان یک پدر، معیارهایتان برای انتخاب کتاب کودک/نوجوان چیست و با چه حساسیتی برای فرزندتان کتاب انتخاب میکنید؟
بله، این کتاب برای مخاطب بزرگسال نوشته شده و نیل گیمن هم قاطعانه گفته که برای بزرگسال است. البته در ایران چند جایزه به عنوان کتاب حوزهی کودک و نوجوان گرفت. با اغماض میتوان گفت کتاب نوجوان است ولی من هم فکر میکنم کتاب بزرگسال است. حالا نه مثل کتابهایی مانند پسران آنانسی، ناکجا یا خدایان آمریکایی اما به هر حال کتاب بزرگسال است و مضامیناش هم کاملاً بزرگسالانه هستند. بسیار کتاب خلاقانهای است.
درمورد انتخاب کتاب به عنوان یک ناشر، راستش ما در پریان براساس رده سنی کتاب انتخاب نمیکنیم، این را در جایگاه ناشر می گویم نه پدر. به همین خاطر بسیاری از کتابهای ما را چون فکر میکنند فانتزی یا علمیتخیلی است، در قفسهی کودک و نوجوان میگذارند درحالی که اصلاً این طور نیست. در مورد مجموعهی انتخاب پریان که حالا بعدتر هم راجعبه آن در یکی دیگر از سؤالها صحبت میکنیم، توضیح بیشتری میدهم. ما بر اساس ژانر کار میکنیم و به مقطع سنی کاری نداریم. من هم اعتقادی به تفکیک سنی ندارم چون فکر میکنم کودک 9 تا 12 سالهی ما با کودک 9 تا 12 سالهی سوئد، آمریکا، افغانستان، ازبکستان یا یونان فرق میکند. ویژگیها، در کشورهای مختلف متفاوت است. من فکر میکنم خوب است بچهای که آمادگی ذهنی برای خواندن یک کتاب را داشته باشد، آن را بخواند. حتی لازم است بعضی از کتابها، کشف و شهودی را برای بچهها داشته باشند. کشف و شهودی که شاید اگر با کتاب یا یک استاندارد آن را درک نکنند، بعداً به شکل غیراستانداردی در جامعه با آن مواجه میشوند.
در مورد پسرم هم چنین دیدگاهی دارم. فکر میکنم خوب است خیلی از چیزها را حتی زودتر از این که در جامعه تجربه کند، در خواندن با آن مواجه شود، برخورد کند و راجع به آن با من صحبت کند و من هم با او صحبت کنم. این را امتحان کردهام و فکر میکنم به درک و دریافتی متفاوتی میرسد.
خرید کتاب اقیانوس انتهای جاده
گیمن در پیوند دادن عناصر کهن و اساطیری به جهان امروز خبره است و این امر، تفسیرپذیری اثر را وسعت میبخشد. نقدی بر کتاب کتاب گورستان میخواندم که در آن از فرط ارجاعات آیینی و اساطیری در کتاب، نوشته بود: "میتوانید هنگام خواندن کتاب، بازی حدس بزن کدام موجود است را انجام دهید." بسیاری از این مخلوقات برای مخاطب ایرانی، ناآشنا هستند. مترجم چه نقشی در ملموس شدن فضای داستان دارد و هنگام ترجمهی این قبیل متون، به چه چالشهایی برمیخورد؟
گیمن استاد بازنویسی است، استاد زنده کردن اسطورهها و افسانههای قدیمی. مثلا کورالاین بازنویسی داستانی فراموش شده به نام مادرخوب است که در سال 1935 نوشته شده. ابتدا خیلی با کورالاین مخالفت میشد، میگفتند خشن است و مناسب بچهها نیست اما بعد از ده دوازده سالی که گذشته، الان جزء آثار کلاسیک ادبیات کودک و نوجوان دسته بندی میشود. 10 سال بعد از انتشارش این اتفاق افتاد یعنی در عرض 10 سال که با این کتاب مخالفت میشد دیگر اینگونه نیست. کتاب کورالاین نمونهی بارز مواجه یک بچه با جامعه است؛ اینکه چطور بتواند خودش را اداره کند و حتی پدر و مادرش را هم بخواهد نجات دهد. اقیانوس انتهای جاده به نظر من ورژن بزرگسالانهی کورالاین است. خیلی باهم شباهت دارند اما باز در حدی نیست که بخواهید فکر کنید آقای گیمن همان داستان را دوباره برای آدم بزرگها نوشته است. هر دو داستان واقعاً شاهکار هستند.
در مورد ناآشنا بودن مخلوقات برای مخاطبان ایرانی، خیلی وقتها میتوان پانویس داد، توضیحات داد، خیلی وقتها هم نه. راستش را بخواهید من به عنوان مترجم، خیلی اعتقادی به نوشتن مقدمه و پینوشت ندارم. در مورد پانویس هم در یک بخشهایی، توضیحاتی میدهم و در بخشهای دیگر، خیر. فکر میکنم دادن اطلاعات بیش از حد، توهین به شعور خواننده است.
در مورد مقدمه، هیچوقت برای کتابها مقدمه نمینویسم. فکر میکنم با این کار یک ذهنیتی را به مخاطب منتقل میکنم که تجربهی بکر خواندن و لذت بردن را از بین میبرد. مخاطب با یک ذهنیتی شروع میکند و الان هم فضای مجازی و منابع زیادی در دسترس هستند. فکر میکنم آدمها خودشان میتوانند این اطلاعات را پیدا کنند و نیاز به پرگویی مترجم نیست.
خرید کتاب کورالاین
دوست داشتید نویسندهی کدام یک از کتابهایی بودید که ترجمه کردهاید؟
والله نمیتوانم بگویم دوست داشتم نویسندهی کدام یک از این کتابها باشم، چون آن نویسندهها خودشان انسانهای بزرگی هستند و نمیخواهم جای آنها باشم. میخواهم همین جایی باشم که هستم، مترجم آثار آنها. اما کتابی که واقعاً از هر جهت تحسیناش میکنم و فکر میکنم یکی از بزرگترین آثاری است که در ادبیات نوشته شده، بدون شک کتابها مجموعهی نیروی اهریمنیاش است. اوج خلاقیت و تسلط یک نویسنده را در داستاننویسی و مباحثی مثل الهیات، فیزیک کوانتوم -که الان خیلی از آن استفاده میشود و در خیلی از موارد لایتچسبک است اما اینجا بسیار خوب از آن بهره میگیرد-، بحث هبوط، آدم و حوا، بحث بلوغ و... را نشان میدهد. اثر بسیار بزرگ و حیرت انگیزی است. بازآفرینی و استفادهی بسیار زیبا از اسطورهها و یکی از مهمترین آثار ادبیات و مهمترین اثر منظوم ادبیات انگلیسی یعنی بهشت گمشدهی جان میلتون.
چه ویژگیای باعث برتری جهان پولمن میشود؟
در مورد دنیای پولمن که فرمودید، دنیای پولمن، دنیای شگفتانگیزی است. فیلیپ پولمن نویسندهی عجیبی است به این دلیل که فقط در ژانر فانتزی نمینویسد. او به خبرنگار گاردین که پرسیده بود آیا این اثر فانتزی (کتاب نیروی اهریمنیاش) برای بزرگسال است؟ گفته بود اولا این کار برای نوجوان نیست، رمانی برای بزرگسال است و دوم اینکه اصلاً فانتزی نیست. من از قالب فانتزی استفاده کردم برای اینکه آن حرفی را که میخواستم بزنم. یعنی خودش قائل نیست به چیزهایی مثل تفکیک سنی، ردهبندی سنی یا مثلاً ژانری. این جوری نیست که نویسنده بگوید مثلاً من میخواهم در فلان ژانر یک کتاب بنویسم. نکتهی حیرتانگیز در مورد پولمن این است که ایشان به حوزههای مختلف تسلط دارد. ما بیشتر کارهای پولمن را منتشر کردهایم. تقریباً 90 درصد را منتشر کردهایم، بقیه هم زیر چاپ هستند. ببینید ما جدای از نیروی اهریمنیاش که در ژانر فانتزی نوشته شده و روزی روزگاری در شمال و آکسفورد لایرا که دو داستان کوتاه در همان دنیا است، با دختر آتش ساز مواجه هستیم که یک fairytaleاست، با داستانهای گریم مواجه هستیم که بازنویسی 50 داستان برادران گریم است و یک سری تحلیلها را آورده و مقایسه کرده با افسانههای مشابه که باز هم fairytale است. با پل شکسته مواجه هستیم، یک داستان نوجوان بسیار جذاب که فکر میکنم جزو معدود کتابهای نوجوان خوبی است که در ایران منتشر شده و خوشبختانه از تیغ سانسور هم جان سالم به در برده. مترسک و خدمتکارش را داریم که یک اثر بینظیر، یک fairytale مدرن و یک اثر واقعاً انسانی است. من فکر میکنم یکی از بهترین کتابهای فیلیپ پولمن، همین مترسک و خدمتکارش است. با کنت کارلشتاین و کوکی مواجه هستیم، دوتا کتاب که در فضای گاتیک اروپایی نوشته شدهاند ولی رمانهای گاتیکی هستند. کوکی یک گاتیک خیلی کلاسیک است ولی کنت کارلشتاین یک گاتیکی است که وسطش شخصیتهای طنز و تعدد شخصیت دارد. یکی از دوستان من که در حوزهی تئاتر و سینما فعال است، یک مطلب خیلی جالبی نوشت راجعبه اینکه کتاب کنت کارلشتاین برای کسانی که میخواهند نویسنده شوند، کتاب خیلی مهمی است چون روایتهای مختلف را با زبانهای مختلف نقل میکند و آن فضای تلخ و سیاه و مرگبار را با شخصیتهای طنزآمیزی که دارد، گرفته است؛ یا یاقوت در دود که کتابی مجموعهای است. ما جلد یکاش را منتشر کردهایم؛ البته هر کتاب مستقل است یعنی کتاب داستان تمام میشود. داستان، در فضای ویکتوریایی اتفاق میافتد -قرن نوزدهم- و ما را، به خصوص نسل ما که عاشق داستانهای آن فضاها هستیم، میبرد به آنجا، در یک داستان معمایی و خیلی جذاب. به هرحال نویسندهای است که در چندین ژانر مختلف امتحان کرده و در تمام اینها هم آثار بسیار موفقی را نوشته است.
فیلیپپ پولمن در خانهاش همراه با دو سگ خود، کوکو و میکسی
برای مترجمهای جوانی که مشتاق ترجمه ادبیات ژانری هستند، چه توصیههایی دارید؟ کسی که میخواهد مترجم تخصصی ادبیات ژانری شود، علاوه بر تسلط بر زبان مقصد، چه ویژگیهای دیگری باید داشته باشد؟
مثالی را درباره کتاب نیروی اهریمنیاش میگویم که فکر میکنم کمک کننده باشد. اولینبار که کتاب را خواندم، خب خیلی کتاب را دوست داشتم. حیرت زده شدم و دوست داشتم ترجمه کنم، فکر میکردم اگر ترجمه شود بنا به دلایلی و بروز سوءتفاهمهایی ممکن بود منتشر نشود؛ که متأسفانه این اتفاق بعداً افتاد. با ناشر صحبت کردم و گفتند نمیشود و بعد از من خواهش کردند دوباره نگاهی به کتاب بیاندازم. من داشتم به سفری میرفتم و دو ماه ایران نبودم، بنابراین در آن فضا، فرصت بیشتری داشتم که بتوانم کتاب را دوباره بخوانم. در آن فاصله کتاب را خواندم و کتاب صوتی را هم گوش کردم. کتاب صوتی همیشه در درآوردن لحن و بسیاری از ظرایف کار کمک زیادی به مترجم میکند. آن زمان کتاب دیگری خواندم که مجموعهی نیروی اهریمنیاش را از جهات مختلف تحلیل میکرد. مقالاتی که راجعبه کتاب بیرون آمده بود را خواندم، گفتوگوهای فیلیپ پولمن را خواندم، کتاب بهشت گمشدهی جان میلتون را خواندم، دوباره کتاب کمدی الهی -به خصوص بخش دوزخ- را خواندم که به این داستان مربوط میشد و چون در کتاب خیلی از اسطورهها استفاده کرده بود، دوباره مرورشان کردم.
مثلاً در دنیای مردگان که طبق اسطورههای روم و یونان، سوار بر قایقی وارد دنیای مردگان میشوند، با تصاویر خیلی هولناکی درآنجا مواجه هستیم، خیلی سیاه.
بعدتر موجوداتی مثل هارپیها را -از اساطیر یونان- در داستان داریم. هارپیها پرندههایی هستند که سر زن و بدن پرنده را دارند. در داستان پرومته در بند، هر شب پرومته را درحالی که به زنجیر کشیده شده است، پاره پاره میکنند، میروند و دوباره بدن پرومته سالم میشود. هرروز این پروسه اتفاق میافتد.
تصویری از یک هارپی
حالا در کتاب نیروی اهریمنیاش، در قسمت دوزخ، پولمن به هارپیها یک ویژگی جدید داده، آنها مردهها را شکنجهی جسمی نمیدهند بلکه شکنجهی روحی میدهند. در گوش مردهها، کارهای بدی را که در زمان حیاتشان انجام دادهاند بازگو و یادآوری میکنند. بحث فیزیک کوانتوم برایم خیلی جالب بود و تا آن زمان با آن آشنا نبودم. تحقیق مفصلی کردم و واقعاً از نحوهی استفاده کردن از فیزیک کوانتوم لذت بردم و یاد گرفتم.
راجعبه الهیات مسیحی، خب بخشهایی از کتاب مقدس را قبلا خوانده بودم. به هرحال کسی که میخواهد ادبیات غرب را بشناسد قطعاً باید عهد عتیق و عهد جدید را خوانده باشد. به خصوص عهد عتیق یعنی بخش تورات را که در ادبیات غرب، ارجاعات زیادی به آن داده میشود. من چون عاشق ویلیام فاکنر هستم، بارها عهد عتیق را خواندهم به خصوص بخشهایی که به آثار فاکنر مربوط میشود، بیشتر هم سِفر خروج. به هر حال اینها خیلی کمک کرد. بخش خیلی سختاش هم دنیاهای موازی بود که فیلیپ پولمن خلق کرده بود و برای هرکدام از مخلوقات و موجودات و اشیایی که آنجا بود، اسم درست کرده بود. من هم تا حد توانم سعی کردم همین کار را انجام بدهم. این یکی از آن کتابهایی بود که چالش زیادی داشت و علاوه بر اینکه ترجمهاش زمان زیادی طول کشید، زمان بیشتری صرف تحقیق راجعبه آن شد.
بسیاری از کتابدوستان بزرگسال، ادبیات فانتزی را دور از جریان جدی ادبیات میدانند. بخشی از این تلقی گریبان ناشرهای تخصصی این حوزه را میگیرد که گاهی هزینه و زمان بیشتری صرف جلد کتاب میکنند و از کیفیت محتوا غافلاند. روند ترجمه و ویرایش چگونه پیش میرود؟ آیا متن ترجمه در هنگام ویرایش، با متن اصلی مقابله میشود؟ در هر تجدید چاپ، در ترجمه و ویرایش بازنگری میشود؟
این تفکر که ادبیات گمانه زن دور از جریان ادبیات اصلی یا ادبیات جدی است، خندهدار است چون ادبیات جدی یعنی چی؟ مثلاً بسیاری از داستانهای رومنس را ادبیات جدی تلقی میکنند، ولی اثری مثل مجموعهی آقای جین ولف، the book of the new sunرا که خواندنش باعث خونریزی مغزی میشود، ادبیات غیرجدی تلقی میکنند. به نظر من این تفکیک خیلی اشتباه و مضحک است و به همین دلیل هم هست که به نظر من در ایران نویسندگان، مترجمان و ناشران خیلی به این نوع ادبیات رو نیاوردهاند و همیشه هم خیلی زرد دیده شده. حالا در سالهای اخیر هم خیلی از افراد رو آوردهاند و این رو آوردن، بیشتر از این که ناشی از دانش باشد، تجارت بوده است. یک کتابی میآید، موفق میشود، بعد میگویند اه! بیاییم این مجموعه را یا مثلاً این ژانر را ادامه بدهیم و کار کنیم و از انتخابها هم مشخص است که اینها خیلی فکرشده نیست. خیلی جسته و گریخته اتفاق میافتد یا مثلاً مجموعهای سنگین را برمیدارند، حالا چه کسی آن را مثلا ترجمه کند. یعنی حتی فکر نکردند که چه کسی قرار است آن را ترجمه کند. ترجمهی کتاب چرخ زمان اصلاً در برنامهی کاری ما نبود تا من با آقای مافی آشنا شدم و فهمیدم که آقای مافی، 20 سال است با چرخ زمان زندگی میکند و وقتی که دیگر مطمئن شدم ایشان کسی است که میتواند این کتاب را ترجمه کند، ما کار را شروع کردیم. حالا در این راه با چه چیزهایی مواجه هستیم؟ اتفاقاً چرخ زمان مثال خوبی است:
1-"چرا روی جلد کتاب شما خیلی خشک و جدی است؟ چرا جلد کتاب شما زشت است؟ شما این کتاب را به گند کشیدید چون جلدش اینجوری است." یعنی قبل از این که منتشر شود، تمام فوکوس روی جلد این کتاب بود.
2- ترجمه را اصلاً کسی کاری نداشت. بعد که کتاب آمد بیرون و ترجمه را دیدند، اصلاً فضا عوض شد؛ حالا اتفاقی که میافتد این است که خیلی از مخاطبان، ما را تحت فشار میگذارند و عجله دارند که این کتاب زودتر بیرون بیاید. میگویند این کتاب 14 جلد است، ما اصلاً زنده نیستیم تا بیاید.
خب ببینید، در آنجا هم که 14 جلد این کتاب، در دو-سه سال بیرون نیامده است. خیلی طول کشیده. یک همچین کتابی که هر جلدش را دوبخش کنیم، 600- 700 صفحه میشود را واقعاً سریعتر از این نمیشود کار کرد. اینجا آدمها انگار دنبال کیفیت نیستند، فقط دنبال کمیت میگردند که تندتند چاپ شود. البته ما هم کار خودمان را میکنیم و به این حرفها اصلاً گوش نمیکنیم. آن زمانی که این کتاب آماده میشود و فکر میکنیم که مورد قبول است، آن موقع کتاب را منتشر میکنیم. حالا ممکن است 20 سال هم طول بکشد، مهم نیست. اگر زنده بودیم، مجموعه به پایان میرسد. ولی الان بعضی از ناشرها، مخاطب را طوری عادت دادهاند که فکر میکند: 1- باید روی جلد کتاب همانطوری که گفتم، عکس جکوجانور باشد 2- کتاب باید تندتند ترجمه بشود. حتی به ما میگویند چرا یک نفر ترجمه میکند؟ نمیشود تیمی ترجمه کنید؟ نمیشود چند نفر ترجمه کنند؟
نمیشود، اصلاً یک اثری مثل چرخ زمان را با آن زبان، نمیتوان تیمی ترجمه کرد. یعنی با معیار ما اگر هم که بخواهد تیمی انجام بشود، باز آن کسی که سرپرست تیم است، خیلی باید کار کند و این طولانیتر از ترجمهی کتاب با یک نفر میشود. بله خیلیها این کار را میکنند. در تجدید چاپ هم بله، اگر ما با مشکلی برخورد کنیم، قطعاً درستش میکنیم. خیلی از ناشرها شاید این کار را به خاطر هزینههای فیلم و زینک و امثالهم نکنند ولی ما تا آنجایی که شده، این کار را کردهایم، البته وقتی که برخورد کردیم.
در مورد ویرایش هم، خیر، با متن اصلی مقابله نمیکنیم. اصلاً این کار اشتباهی است که بعضیها میکنند، اینکه یک متن را میدهند یک مترجم تازهکار ترجمه کند و بعد متن ترجمه را میدهند به ویراستار تا متن را کلاً مقابله کند، یعنی ما داریم برای آدم بیسوادی که همان مترجم تازهکار باشد، رزومه درست میکنیم. نه، ما نمونه کارها را میگیریم و اگر کار در حدی باشد که قابل ویرایش باشد، آنوقت می دهیم به آن مترجم که کار کند. در حین ویرایش که ویراستار ما میخواند، خود من همیشه همهی کتابها را میخوانم و ویرایش میکنم. آنجا اگر با مورد مشکوکی برخورد کنیم، آن را با متن اصلی مطابقت میدهیم، وگرنه مطابقت دادن کل متن به نظر من کار درستی نیست.
خرید مجموعهی چرخ زمان
بخش پایانی گفتوگو:
گفتوگو با فرزاد فربد، مترجم و مدیر انتشارات پریان، بخش پایانی
افزودن دیدگاه جدید