شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «شازده کوچولو» - بخش نخست

بخش اول: در هیچ ساکن نمی‌شویم!

«هیچ» چه چیزی را به‌خاطرمان می‌آورد؟ تاریک است یا روشن، رنگی، سیاه، خاکستری یا بی‌رنگ؟ چه مزه‌ای دارد؟ چه بویی از آن می‌شنویم؟ ما را می‌ترساند؟ درون این «هیچ» صدایی هست یا تهی است؟ «هیچ» نیستی است؟ اگر پاسخ آری است، پس هنر چگونه در آن می‌نشیند؟

هنر از «هیچ» آفریده می‌شود، فضایی بی‌انتها. فضایی که خالی است برای آفریدن و هیچ‌گاه پر نخواهد شد. «همه» وجود ندارد. «پر» در هنر وجود ندارد. همیشه فضایی خالی برای آفریدن هست و این «خالی» جایی است که هنر از آن شکوفه می‌زند، ایده از آن می‌آید، داستان از آن نقطه آغاز می‌شود.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «شازده کوچولو» - بخش نخست

خرید کتاب «شازده کوچولو»

«هیچ» «خالی» نیست اما فضاهای خالی هنر را در خودش دارد، فضایی برای آفریدن دارد، جایی برای جست‌وجوی بی‌پایان معناست.

اما برای آفریدن در «هیچ» برای آغاز، باید «پر» شد. از واژه باید لبریز شد. از اندیشه، ذهن باید قوام بگیرد. باید «خالی» را حس کنیم تا بتوانیم در «هیچ» بیافرینیم.

 «شازده کوچولو» در هیچ آفریده شده است. همراه شویم با کتاب تا ببینیم در «هیچ» چگونه می‌شود آفرید و چگونه نمی‌شود ساکن شد!

 «شازده کوچولو» پر از سرزمین‌های «خالی» است و ساکنان تنهای‌اش. از سیارک‌ها، اخترک‌ها و سیاره‌هایی که یک نفر در آن است تا کویری که خلبان در آن تنها با هواپیمایی بدون مسافر فرود می‌آید. از کویری که شازده کوچولو روی آن فرود می‌آید و ماری تنها را می‌بیند تا واژه‌هایی که یادآور تنهایی هستند، یادآور خالی بودن: «آدم پیش آدم‌ها هم احساس تنهایی می‌کند.» گل شازده کوچولو هم تنهاست در سیاره‌اش، برهٔ تنهای او تا تنهایی‌های خود شازده کوچولو. میان این همه تنهایی، بی‌ریشگی هم اسباب دردسر آدم‌ها شده!

شازده مسافری است که می‌یابد، می‌فهمد و کشف می‌کند اما از تنهایی او کاسته نمی‌شود حتی با اهلی شدن‌اش و پیدا کردن یک دوست. او باز به تنهایی باز می‌گردد، همان گونه که تنها آمده است.

این تنهایی چه جنسی دارد؟ وزن این تنهایی در این «هیچ» با وزن تنهایی‌های ما متفاوت است. فضایی زیست تنهایی او متفاوت است. تنهایی او «تنها» بودن است نه تنهایی بی دوست، بی عشق و بی دوست داشتن. تنهایی او «فرد» بودن است، «یک» بودن. برای همین است که این تنهایی با این همه ناآشنایی برای‌مان آشناست. با این همه فضای عجیب در داستان درک‌اش می‌کنیم.

اما چرا این تنهایی «خالی» است؟ چون قرار نیست «پر» شود. جای «خالی» برای ما دارد تا خودمان را در این داستان ببینیم، خودمان را در شازده کوچولو و خلبان و حتی گل‌اش ببینیم تا «یک» بودن را ببینیم.

این تنهایی در این فضای «هیچ»، خودمان را به خودمان باز می‌گرداند!

یک یک ما در «شازده کوچولو» تکرار می‌شویم. برای همین بارها تکرارش، خواندن‌اش، شنیدن‌اش از زبان دیگری نه تنها چیزی از آن نمی‌کاهد، بلکه به آن می‌افزاید. تکه تکه‌های داستان، تکه کلام‌های ما شده و با هر تکرار به زندگی‌مان چیزی می‌افزایم و به داستان. هر بار با هیجانی تازه داستان را می‌خوانیم و این‌بار در جست‌وجوی معنایی تازه هستیم در آن، چون پر از معناست، پر از خالی‌ها برای افزودن!

همین افزودن است که سبب می‌شود بارها بخواهیم این داستان را بخوانیم و بارها و بارها به لحظه‌های زندگی‌مان پیوندش دهیم و زندگی‌مان را به داستان بیفزایم. همین جاهای بی‌پایان برای اندیشیدن در این داستان است که سبب تکرارش برای‌مان شده است.

در «شازده کوچولو» ساکن نمی‌شویم! هر باری که به ما باز می‌گردد، هرباری که از زبان کسی می‌شنویم، دلزده‌مان نمی‌کند. بارها آن را به‌خاطر می‌آوریم. تکرار و به‌خاطرآوری و افزودن ما را باز می‌گرداند به این داستان و دوباره در آن حرکت می‌دهد. باز با او و داستان‌اش سفر می‌کنیم و حتی دنبال پاسخ پرسش‌های‌مان در این داستان می‌گردیم. «شازده کوچولو» از جنس «تکرار» است.

این کتاب پر از «خالی» هاست. فضایی که در «هیچ» آفریده شده، همان فضای آبشخور هنر است و می‌شود در آن تکرار شد و تکرار کرد و نمی‌شود در آن ساکن شد. چون تمام نمی‌شود. همیشه جاهایی خالی برای‌مان دارد تا از معنا آن را پر کنیم، که چیزی به آن بیافزایم و از آن برای خودمان برداریم.

«شازده کوچولو» غریبِ آشنا است.

در داستان‌ها همیشه در جست‌وجوی آشنایان غریب و غریبان آشنا باشیم. این کتاب چه آشناهای غریب و چه غریب‌های آشنایی دارد؟ رفت و برگشت و نوسان میان این دو و تضادی که برای‌مان می‌آفریند، خواندن را برای‌مان ساده می‌کند، درک و دریافت معنا را برای‌مان آسان می‌کند و شناخت را لذت‌بخش.

بگردیم در «شازده کوچولو» و آشنا پیدا کنیم و غریبه! چه چیزهای آشنایی داریم؟ فضا آشناست، ترکیب مکان و زمان؟ نه! مکان کویر است اما مکان زندگی شازده کوچولو چه‌طور؟ زمان چی؟ آشناست؟ نه! پس فضا آشنایی ندارد هرچند پر از نشانه‌های آشناست از کویر و گل و بره و هواپیما و حتی یک خلبان! شخصیت‌ها چه‌طور؟ شخصیت‌ها هم در درک فضا مهم هستند.

پیش از تمام کردن سفرمان میان این آشنایی و غریبگی، برای بخش دوم به این فکر کنیم که آفریدن در داستان یعنی چی؟ چه داستان‌هایی آفریده می‌شوند چه داستان‌هایی ساخته؟ چه ذهن‌هایی می‌آفرینند و چه ذهن‌هایی داستان می‌سازند؟ برای این آفریدن باید چه چیزهایی داشت؟

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «شازده کوچولو» - بخش دوم

نویسنده
عادله خلیفی
کلیدواژه:
Submitted by admin on

بخش اول: در هیچ ساکن نمی‌شویم!

«هیچ» چه چیزی را به‌خاطرمان می‌آورد؟ تاریک است یا روشن، رنگی، سیاه، خاکستری یا بی‌رنگ؟ چه مزه‌ای دارد؟ چه بویی از آن می‌شنویم؟ ما را می‌ترساند؟ درون این «هیچ» صدایی هست یا تهی است؟ «هیچ» نیستی است؟ اگر پاسخ آری است، پس هنر چگونه در آن می‌نشیند؟

هنر از «هیچ» آفریده می‌شود، فضایی بی‌انتها. فضایی که خالی است برای آفریدن و هیچ‌گاه پر نخواهد شد. «همه» وجود ندارد. «پر» در هنر وجود ندارد. همیشه فضایی خالی برای آفریدن هست و این «خالی» جایی است که هنر از آن شکوفه می‌زند، ایده از آن می‌آید، داستان از آن نقطه آغاز می‌شود.

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «شازده کوچولو» - بخش نخست

خرید کتاب «شازده کوچولو»

«هیچ» «خالی» نیست اما فضاهای خالی هنر را در خودش دارد، فضایی برای آفریدن دارد، جایی برای جست‌وجوی بی‌پایان معناست.

اما برای آفریدن در «هیچ» برای آغاز، باید «پر» شد. از واژه باید لبریز شد. از اندیشه، ذهن باید قوام بگیرد. باید «خالی» را حس کنیم تا بتوانیم در «هیچ» بیافرینیم.

 «شازده کوچولو» در هیچ آفریده شده است. همراه شویم با کتاب تا ببینیم در «هیچ» چگونه می‌شود آفرید و چگونه نمی‌شود ساکن شد!

 «شازده کوچولو» پر از سرزمین‌های «خالی» است و ساکنان تنهای‌اش. از سیارک‌ها، اخترک‌ها و سیاره‌هایی که یک نفر در آن است تا کویری که خلبان در آن تنها با هواپیمایی بدون مسافر فرود می‌آید. از کویری که شازده کوچولو روی آن فرود می‌آید و ماری تنها را می‌بیند تا واژه‌هایی که یادآور تنهایی هستند، یادآور خالی بودن: «آدم پیش آدم‌ها هم احساس تنهایی می‌کند.» گل شازده کوچولو هم تنهاست در سیاره‌اش، برهٔ تنهای او تا تنهایی‌های خود شازده کوچولو. میان این همه تنهایی، بی‌ریشگی هم اسباب دردسر آدم‌ها شده!

شازده مسافری است که می‌یابد، می‌فهمد و کشف می‌کند اما از تنهایی او کاسته نمی‌شود حتی با اهلی شدن‌اش و پیدا کردن یک دوست. او باز به تنهایی باز می‌گردد، همان گونه که تنها آمده است.

این تنهایی چه جنسی دارد؟ وزن این تنهایی در این «هیچ» با وزن تنهایی‌های ما متفاوت است. فضایی زیست تنهایی او متفاوت است. تنهایی او «تنها» بودن است نه تنهایی بی دوست، بی عشق و بی دوست داشتن. تنهایی او «فرد» بودن است، «یک» بودن. برای همین است که این تنهایی با این همه ناآشنایی برای‌مان آشناست. با این همه فضای عجیب در داستان درک‌اش می‌کنیم.

اما چرا این تنهایی «خالی» است؟ چون قرار نیست «پر» شود. جای «خالی» برای ما دارد تا خودمان را در این داستان ببینیم، خودمان را در شازده کوچولو و خلبان و حتی گل‌اش ببینیم تا «یک» بودن را ببینیم.

این تنهایی در این فضای «هیچ»، خودمان را به خودمان باز می‌گرداند!

یک یک ما در «شازده کوچولو» تکرار می‌شویم. برای همین بارها تکرارش، خواندن‌اش، شنیدن‌اش از زبان دیگری نه تنها چیزی از آن نمی‌کاهد، بلکه به آن می‌افزاید. تکه تکه‌های داستان، تکه کلام‌های ما شده و با هر تکرار به زندگی‌مان چیزی می‌افزایم و به داستان. هر بار با هیجانی تازه داستان را می‌خوانیم و این‌بار در جست‌وجوی معنایی تازه هستیم در آن، چون پر از معناست، پر از خالی‌ها برای افزودن!

همین افزودن است که سبب می‌شود بارها بخواهیم این داستان را بخوانیم و بارها و بارها به لحظه‌های زندگی‌مان پیوندش دهیم و زندگی‌مان را به داستان بیفزایم. همین جاهای بی‌پایان برای اندیشیدن در این داستان است که سبب تکرارش برای‌مان شده است.

در «شازده کوچولو» ساکن نمی‌شویم! هر باری که به ما باز می‌گردد، هرباری که از زبان کسی می‌شنویم، دلزده‌مان نمی‌کند. بارها آن را به‌خاطر می‌آوریم. تکرار و به‌خاطرآوری و افزودن ما را باز می‌گرداند به این داستان و دوباره در آن حرکت می‌دهد. باز با او و داستان‌اش سفر می‌کنیم و حتی دنبال پاسخ پرسش‌های‌مان در این داستان می‌گردیم. «شازده کوچولو» از جنس «تکرار» است.

این کتاب پر از «خالی» هاست. فضایی که در «هیچ» آفریده شده، همان فضای آبشخور هنر است و می‌شود در آن تکرار شد و تکرار کرد و نمی‌شود در آن ساکن شد. چون تمام نمی‌شود. همیشه جاهایی خالی برای‌مان دارد تا از معنا آن را پر کنیم، که چیزی به آن بیافزایم و از آن برای خودمان برداریم.

«شازده کوچولو» غریبِ آشنا است.

در داستان‌ها همیشه در جست‌وجوی آشنایان غریب و غریبان آشنا باشیم. این کتاب چه آشناهای غریب و چه غریب‌های آشنایی دارد؟ رفت و برگشت و نوسان میان این دو و تضادی که برای‌مان می‌آفریند، خواندن را برای‌مان ساده می‌کند، درک و دریافت معنا را برای‌مان آسان می‌کند و شناخت را لذت‌بخش.

بگردیم در «شازده کوچولو» و آشنا پیدا کنیم و غریبه! چه چیزهای آشنایی داریم؟ فضا آشناست، ترکیب مکان و زمان؟ نه! مکان کویر است اما مکان زندگی شازده کوچولو چه‌طور؟ زمان چی؟ آشناست؟ نه! پس فضا آشنایی ندارد هرچند پر از نشانه‌های آشناست از کویر و گل و بره و هواپیما و حتی یک خلبان! شخصیت‌ها چه‌طور؟ شخصیت‌ها هم در درک فضا مهم هستند.

پیش از تمام کردن سفرمان میان این آشنایی و غریبگی، برای بخش دوم به این فکر کنیم که آفریدن در داستان یعنی چی؟ چه داستان‌هایی آفریده می‌شوند چه داستان‌هایی ساخته؟ چه ذهن‌هایی می‌آفرینند و چه ذهن‌هایی داستان می‌سازند؟ برای این آفریدن باید چه چیزهایی داشت؟

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «شازده کوچولو» - بخش دوم

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله