درباره رمان رودخانه واژگون

مسئول پرونده: مینا حدادیان

آن شب پاییزی...

هر وقت رمان نوجوان جدیدی را باز می‌کنم و شروع به خواندن می‌کنم، منتظر جادو هستم. منتظر جادویی که مرا با خودش بکشد و به دنیای رمان ببرد. جادویی که نفس‌گیر باشد، نتوانم کتاب را زمین بگذارم و پیش‌بینی کنم که چه مسیری را طی می‌کند.

این روزها، این حس دارد کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود، شاید به این دلیل که بیشتر کتاب‌هایی که به فارسی ترجمه می‌شوند، کتاب‌های پرفروش یا جایزه‌ بردهٔ ادبیات انگلیسی زبانند، شاید دنیای این کتاب‌ها به هم نزدیک است و الگوهایشان قابل حدس.

اما گاهی به آن شب پاییزی فکر می‌کنم، که داشتم می‌رفتم بخوابم و از سر کنجکاوی کتابی را باز کردم که نام نویسنده‌ای فرانسوی روی جلدش بود: ژان کلود مورلوا.

همان فصل اول کتاب رودخانه واژگون (تومک) چنان مرا درگیر کرد که نتوانستم زمینش بگذارم.

صفحهٔ اول از پسر نوجوانی می‌گفت که در دهکده‌ای دورافتاده شغل آبا و اجدادی‌اش را ادامه می‌دهد. اما از روزمرگی و گرداندن بقالی خسته است. دوست دارد همه چیز را رها کند و عین پرنده‌ها مهاجرت کند، اما نگران مردم دهکده است که بدون او چه می‌کنند؟

در همان صفحات اول کتاب، حضور دختری به نام هانا، تومک را تکان می‌دهد. هانا در یک سفر طولانی است و دنبال آب رودخانهٔ کجار می‌گردد. در گشت و گذارش به مغازهٔ تومک می‌رسد. هانا از تومک می‌پرسد که آب‌نبات دارد؟ تومک به او آب‌نبات می‌دهد و دختر چیزهای بیشتری می‌خواهد؛ از شن‌های گرم بیابان گرفته تا دندان حضرت مریم و ... تومک دانه دانه کشوهای پشت سرش را باز می‌کند و هر چه دختر می‌خواهد به او می‌دهد. هر کشویی که تومک باز می‌کند، هانا امیدوارتر می‌شود اما وقتی به آب رودخانهٔ کجار می‌رسد، غمگین می‌فهمد که تومک تا حالا نام این رودخانه را هم نشنیده. پس تومک را ترک می‌کند و به سفرش ادامه می‌دهد... این تازه شروع داستان است!

در آن شب پاییزی انگار کنار تومک و هانا در آن مغازهٔ عجیب ایستاده بودم و دختر و پسر نوجوانی را تماشا می‌کردم که شبیه قهرمانان رمان‌های دیگری نبودند که آن روزها خوانده بودم. هنوز هم نیستند، بعد از گذشت سه سال از خواندن دوگانهٔ رودخانه واژگون، کمتر شخصیتی از کتابی به اندازهٔ هانا به یادم مانده. مخصوصاً جایی که عرب‌های بیابان‌گردی که در سکوت همراهشان از بیان گذشته صدا می‌زند و می‌گوید: اسم من هاناست.

و بعد فکر می‌کند این اولین باری بود که اسمم را به کسی هدیه می‌دادم.

درباره رمان رودخانه واژگون

«خرید مجموعه کتاب رودخانه واژگون»

اما چرا؟

رودخانه واژگون نوعی از فانتزی را ارائه می‌دهد که شاید با توقع همیشگی ما از فانتزی متفاوت باشد. در این کتاب نبردی بین خیر و شر نیست. قرار نیست گروهی دنیایی را نجات دهد و سیاهی و ظلمت را به عقب براند. در رودخانه واژگون آرامش و صلح جریان دارد، دنیای غریبی که به تمام انسان‌ها و موجودات روی زمین احترام می‌گذارد، طبیعت برایش ارزشمند است و شاعرانگی‌اش منحصربه‌فرد است، شاعرانگی‌ای که با طنزی ظریف آمیخته شده.

یک سال در مدرسه تصمیم گرفتم کتاب رودخانه واژگون را با دانش‌آموزان ششمی‌ام بخوانم، دخترانی یازده دوازده ساله و کتاب‌خوان. وقتی فصل اول این کتاب را بلندخوانی می‌کردم می‌دیدم که توجهشان جلب شده، ساکت شده‌اند و توجه پنهانی تومک به هانا جذبشان کرده. اما هر چه پیش‌تر رفتم دیدم که جهان داستان برایشان بیگانه است. آن‌ها به داستان‌هایی هیجان‌انگیز و پراز ماجراجویی عادت داشتند، داستان‌هایی پر از تصویر و طنزآمیز. برایشان سخت بود که با جهان شاعرانهٔ ژان کلود مورلوا ارتباط برقرار کنند، جهانی که به ما نشان می‌دهد نویسنده‌اش با ادبیات مشرق زمین هم آشناست.

برای بچه‌ها سخت بود که معناهای زیرین متن را درک کنند، در سفر بلند تومک و هانا همراه بشوند و از همین سفر لذت ببرند، بدون اینکه به مقصد فکر کنند.

باهم‌خوانی و گفت‌وگو دربارهٔ کتاب کمک کرد که بچه‌ها کمی به جهان متفاوت داستان نزدیک شوند، بچه‌های کتاب‌خوان‌تر بهتر با داستان ارتباط برقرار کردند و بعضی ادعا کردند این کتاب، کتاب موردعلاقه‌شان است.

ادبیات کودک و نوجوان ما به شنیدن این صداهای متفاوت نیاز دارد و ژان کلود مورلوا از همین منظر نویسندهٔ مهمی است. نویسنده‌ای غیرانگلیسی زبان که از جهانی متفاوت از بیشتر کتاب‌های موجود در بازار ادبیات کودک و نوجوان ایران می‌نویسد و این تنوع چه‌قدر لازم است! لازم است که مخاطب حق انتخاب داشته باشد، لازم است که بتواند دنیاهای گوناگونی را تجربه کند، با ادبیاتی مواجه شود که شاید سخت‌فهم باشد اما عمیق‌تر، عادات کتاب‌خوانی‌اش را ارتقا بدهد و خودش بتواند ادبیاتی را که می‌پسندد انتخاب کند.

از ژان کلود مورلوا دو کتاب دیگر هم به فارسی ترجمه شده است: کودک دریا و صورت زخمی.

چیزی که تمام کتاب‌های این نویسنده را به هم وصل می‌کند، علاوه بر حضور نوجوان‌هایی عمیق، جهانی است که برپایهٔ صلح بنا شده. نوجوان‌های کتاب‌های مورلوا، نوجوانانی هستند که می‌خواهند جهان را جای بهتری برای زندگی کردن کنند. ممکن است در این راه تنها باشند، ممکن است مجبور شوند حقیقت را از دیگران پنهان کنند، ممکن است کسی حرفشان را باور نکند اما آن‌ها به این راهی که می‌روند ایمان دارند و همین ایمان است که مسیرشان را شکل می‌دهد و به جلو می‌برد.

من همچنان منتظر یک شب بهاری، تابستانی، پاییزی یا زمستانی دیگرم که کتابی را باز کنم و صدای متفاوتی را از آن بشنوم که تا قبل آن جایش در بازار ادبیات کودک و نوجوان ما خالی بود.

بیشتر بخوانید:

نویسنده
مریم محمدخانی
Submitted by admin on

مسئول پرونده: مینا حدادیان

آن شب پاییزی...

هر وقت رمان نوجوان جدیدی را باز می‌کنم و شروع به خواندن می‌کنم، منتظر جادو هستم. منتظر جادویی که مرا با خودش بکشد و به دنیای رمان ببرد. جادویی که نفس‌گیر باشد، نتوانم کتاب را زمین بگذارم و پیش‌بینی کنم که چه مسیری را طی می‌کند.

این روزها، این حس دارد کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود، شاید به این دلیل که بیشتر کتاب‌هایی که به فارسی ترجمه می‌شوند، کتاب‌های پرفروش یا جایزه‌ بردهٔ ادبیات انگلیسی زبانند، شاید دنیای این کتاب‌ها به هم نزدیک است و الگوهایشان قابل حدس.

اما گاهی به آن شب پاییزی فکر می‌کنم، که داشتم می‌رفتم بخوابم و از سر کنجکاوی کتابی را باز کردم که نام نویسنده‌ای فرانسوی روی جلدش بود: ژان کلود مورلوا.

همان فصل اول کتاب رودخانه واژگون (تومک) چنان مرا درگیر کرد که نتوانستم زمینش بگذارم.

صفحهٔ اول از پسر نوجوانی می‌گفت که در دهکده‌ای دورافتاده شغل آبا و اجدادی‌اش را ادامه می‌دهد. اما از روزمرگی و گرداندن بقالی خسته است. دوست دارد همه چیز را رها کند و عین پرنده‌ها مهاجرت کند، اما نگران مردم دهکده است که بدون او چه می‌کنند؟

در همان صفحات اول کتاب، حضور دختری به نام هانا، تومک را تکان می‌دهد. هانا در یک سفر طولانی است و دنبال آب رودخانهٔ کجار می‌گردد. در گشت و گذارش به مغازهٔ تومک می‌رسد. هانا از تومک می‌پرسد که آب‌نبات دارد؟ تومک به او آب‌نبات می‌دهد و دختر چیزهای بیشتری می‌خواهد؛ از شن‌های گرم بیابان گرفته تا دندان حضرت مریم و ... تومک دانه دانه کشوهای پشت سرش را باز می‌کند و هر چه دختر می‌خواهد به او می‌دهد. هر کشویی که تومک باز می‌کند، هانا امیدوارتر می‌شود اما وقتی به آب رودخانهٔ کجار می‌رسد، غمگین می‌فهمد که تومک تا حالا نام این رودخانه را هم نشنیده. پس تومک را ترک می‌کند و به سفرش ادامه می‌دهد... این تازه شروع داستان است!

در آن شب پاییزی انگار کنار تومک و هانا در آن مغازهٔ عجیب ایستاده بودم و دختر و پسر نوجوانی را تماشا می‌کردم که شبیه قهرمانان رمان‌های دیگری نبودند که آن روزها خوانده بودم. هنوز هم نیستند، بعد از گذشت سه سال از خواندن دوگانهٔ رودخانه واژگون، کمتر شخصیتی از کتابی به اندازهٔ هانا به یادم مانده. مخصوصاً جایی که عرب‌های بیابان‌گردی که در سکوت همراهشان از بیان گذشته صدا می‌زند و می‌گوید: اسم من هاناست.

و بعد فکر می‌کند این اولین باری بود که اسمم را به کسی هدیه می‌دادم.

درباره رمان رودخانه واژگون

«خرید مجموعه کتاب رودخانه واژگون»

اما چرا؟

رودخانه واژگون نوعی از فانتزی را ارائه می‌دهد که شاید با توقع همیشگی ما از فانتزی متفاوت باشد. در این کتاب نبردی بین خیر و شر نیست. قرار نیست گروهی دنیایی را نجات دهد و سیاهی و ظلمت را به عقب براند. در رودخانه واژگون آرامش و صلح جریان دارد، دنیای غریبی که به تمام انسان‌ها و موجودات روی زمین احترام می‌گذارد، طبیعت برایش ارزشمند است و شاعرانگی‌اش منحصربه‌فرد است، شاعرانگی‌ای که با طنزی ظریف آمیخته شده.

یک سال در مدرسه تصمیم گرفتم کتاب رودخانه واژگون را با دانش‌آموزان ششمی‌ام بخوانم، دخترانی یازده دوازده ساله و کتاب‌خوان. وقتی فصل اول این کتاب را بلندخوانی می‌کردم می‌دیدم که توجهشان جلب شده، ساکت شده‌اند و توجه پنهانی تومک به هانا جذبشان کرده. اما هر چه پیش‌تر رفتم دیدم که جهان داستان برایشان بیگانه است. آن‌ها به داستان‌هایی هیجان‌انگیز و پراز ماجراجویی عادت داشتند، داستان‌هایی پر از تصویر و طنزآمیز. برایشان سخت بود که با جهان شاعرانهٔ ژان کلود مورلوا ارتباط برقرار کنند، جهانی که به ما نشان می‌دهد نویسنده‌اش با ادبیات مشرق زمین هم آشناست.

برای بچه‌ها سخت بود که معناهای زیرین متن را درک کنند، در سفر بلند تومک و هانا همراه بشوند و از همین سفر لذت ببرند، بدون اینکه به مقصد فکر کنند.

باهم‌خوانی و گفت‌وگو دربارهٔ کتاب کمک کرد که بچه‌ها کمی به جهان متفاوت داستان نزدیک شوند، بچه‌های کتاب‌خوان‌تر بهتر با داستان ارتباط برقرار کردند و بعضی ادعا کردند این کتاب، کتاب موردعلاقه‌شان است.

ادبیات کودک و نوجوان ما به شنیدن این صداهای متفاوت نیاز دارد و ژان کلود مورلوا از همین منظر نویسندهٔ مهمی است. نویسنده‌ای غیرانگلیسی زبان که از جهانی متفاوت از بیشتر کتاب‌های موجود در بازار ادبیات کودک و نوجوان ایران می‌نویسد و این تنوع چه‌قدر لازم است! لازم است که مخاطب حق انتخاب داشته باشد، لازم است که بتواند دنیاهای گوناگونی را تجربه کند، با ادبیاتی مواجه شود که شاید سخت‌فهم باشد اما عمیق‌تر، عادات کتاب‌خوانی‌اش را ارتقا بدهد و خودش بتواند ادبیاتی را که می‌پسندد انتخاب کند.

از ژان کلود مورلوا دو کتاب دیگر هم به فارسی ترجمه شده است: کودک دریا و صورت زخمی.

چیزی که تمام کتاب‌های این نویسنده را به هم وصل می‌کند، علاوه بر حضور نوجوان‌هایی عمیق، جهانی است که برپایهٔ صلح بنا شده. نوجوان‌های کتاب‌های مورلوا، نوجوانانی هستند که می‌خواهند جهان را جای بهتری برای زندگی کردن کنند. ممکن است در این راه تنها باشند، ممکن است مجبور شوند حقیقت را از دیگران پنهان کنند، ممکن است کسی حرفشان را باور نکند اما آن‌ها به این راهی که می‌روند ایمان دارند و همین ایمان است که مسیرشان را شکل می‌دهد و به جلو می‌برد.

من همچنان منتظر یک شب بهاری، تابستانی، پاییزی یا زمستانی دیگرم که کتابی را باز کنم و صدای متفاوتی را از آن بشنوم که تا قبل آن جایش در بازار ادبیات کودک و نوجوان ما خالی بود.

بیشتر بخوانید:

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله