بخش نخست: «بیدلیل» همان تفاوت است!
چه پرسشی یا پرسشهایی ما را تا صبح بیدار نگه میدارد؟ پرسشهای روزانهی ما از چه جنسی است؟ از خودمان میپرسیم که عادی هستیم یا غیرعادی؟ چه چیزِ غیرعادی، در ما وجود دارد یا حس میکنیم وجود دارد؟ ما در چه چیزهایی با دیگران تفاوت داریم؟
صورت مارتین پبل سرخ میشود! مارتین پبلِ کتابِ «مارتین پبل» را میگویم. صورت او بیدلیل سرخ میشود. او یک تفاوت دیگر هم دارد، وقتی صورت دیگران از خشم یا شرمندگی یا سرما سرخ است، صورت او، تغییری نمیکند. وقتی مارتین کار بدی میکند، چیزی را میشکند و خراب میکند و یا نمرهی بدی میگیرد، هیچ تغییری در او نمیبینیم. پس تا اینجا با دو تغییر یا بهتر از بگوییم دو تفاوت در مارتین پبل با دیگران روبهرو هستیم. سرخ شدنِ بیدلیل او و سرخ نشدن با دلیل او! در حالت اول، مارتین نمیداند صورتاش چه زمان و چرا سرخ میشود اما در حالت دوم مارتین میداند، وقتی صورتاش باید سرخ شود، نمیشود: «او خیلی ناراحت نبود فقط سردرنمیآورد که چطور چه موقع و چرا سرخ می شود و این پرسش او را شبها بیدار نگه میداشت.»
برگردیم به پرسشهای ذهنمان و تفاوتمان با دیگران! ما از چه چیزهایی دربارهی خودمان سردرنمیآوریم؟ باید با این «سردرگمیها» چه کنیم؟ تا صبح بیدار بمانیم یا مانند مارتین بپل بشویم؟ یک اتفاق عجیب در زندگی مارتین رخ میدهد، یا بهتر است بگویم یک اتفاق ساده، خیلی ساده و حتی روزمره! و سبب میشود مارتین پبل غمگین، شاد شود. گاهی این اتفاقها هم به زندگی ما سرک میکشند اما یا حواسمان نیست و یا گوش و چشممان جای دیگری است!
پیش از اینکه «مارتین بپل» را با هم بخوانیم و ببینیم، بیایید به طرح جلد کتاب در دو نسخه فارس و انگلیسی و سه تصویر از تصویرهای ابتدای کتاب نگاهی بیاندازیم.
همانطور که در طرح جلد نسخهی فارسی میبینید، نام سامپه، بزرگ نوشته شده و نام کتاب در پایین نام نویسنده و تصویرگر کتاب. در نسخهی انگلیسی نام مارتین پبل را درشت و بزرگ در روی طرح جلد میبینیم. میدانید چرا زمینهی نام سیاه است و واژهها سفید؟ در تمامی کتاب، تصویرها و فضاها سیاه و سفید است جز صورت سرخ مارتین پبل و تصویرهای محدودی که تغییر رنگ معنای متفاوت ایجاد میکند. جز اینها، در طرح جلد نسخهی فارسی نیمهی خروسی را میبینیم (باقی در پشت جلد است) که نشان ناشر است اما در طرح جلد نسخهی انگلیسی چیزی که بیش از همه به چشم ما میآید، مارتین پبل ریز با صورت سرخ شده است که مقابل آینه نشسته. مارتین پبل در کتاب هم، بسیار به خودش در آینه نگاه میکند. از نگاه دیگران هم ما او را میبینیم. او مرتب این پرسش را از خودش میپرسد که چرا صورتاش سرخ میشود؟ در آینه و در این طرح جلد هم مارتین و پرسشاش را میبینیم، هرچند تا پیش از خواندن کتاب دلیل بودن یک پسر بچه با صورتی سرخ مقابل آینه برایمان روشن نباشد! اما روی جلد نسخهی فارسی، جز آن نیمهی خروس، چیست؟ مارتین پبل و رودی راکت. رودی، دوست خوب مارتین است که بعد در کتاب دربارهاش میخوانیم. پس دو تغییر مهم در روی جلد رخ داده، وقتی نویسنده بالای نام کتاب نوشته شده و درشتتر، انگار کتابی میخوانیم بهنام سامپه که مارتین پبل آن را نوشته. تغییر مارتین هم در روی جلد، معنا و پرسش اصلی کتاب را تغییر داده است. اما یک تغییر دیگر هم در تصویرهای کتاب داریم که بسیار مهمتر از این تغییر در طرح جلد است:
این تصویر اول کتاب است. نوشته: «مارتین پبل میتوانست پسر شادی باشد، مثل خیلی از بچههای دیگر. اما متاسفانه...» در نسخهی انگلیسی، حرکت مارتین از چپ به راست است، چون کتاب از این جهت باز میشود. حالا دو تصویر بعدی را ببینیم و واژهی «اما متاسفانه...» را یادمان بماند.
این دو تصویر بعد را میبینید؟ در نسخهی فارسی جهت حرکت مارتین تغییری نکرده است او به راهاش ادامه میدهد و متن به ما چه میگوید: «یک چیز نسبتا غیر عادی در مورد او وجود داشت: او مرتب سرخ میشد. او به خاطر موضوعات بیاهمیت سرخ میشد، یا اصلا بیدلیل...»
اما جهت حرکت مارتین در نسخهی انگلیسی چیست؟ چه رخ داده؟ مارتین در نسخهی انگلیسی از چپ به راست میرود و در تصویر بعدی از راست به چپ. یعنی مارتین دارد برمیگردد! به تصویر نگاه کنید! مارتین کلاهاش را کشیده روی صورتاش و باز میگردد. اما در نسخهی فارسی او به راهاش ادامه میدهد. پس پیام نسخهی فارسی و انگلیسی در این تغییر جهت، عوض شده است. نسخهی انگلیسی به ما میگوید مارتین از سرخی صورتاش ناراحت است و باز میگردد. در نسخه فارسی هم این ناراحتی را در کشیدن کلاه مارتین روی صورتاش میبینیم اما مارتین برنمیگردد! تصویر دوم از مارتین در همین صفحهی نسخهی انگلیسی، صورت سرخ او را نشان میدهد با چشمهایی که به پشت سرش نگاه میکند. نکتهی مهم همین نگاهِ مارتین است! مارتین حواساش به پشت سرش است. او هراسان است که کسی او را با صورت سرخ دیده باشد. اما در نسخهی فارسی جهت چشمهای مارتین معنایی ندارد.
تصویرها معناهای عمیق و زیبایی دارند در این کتاب شگفت!
اما داستان کتاب «مارتین پبل» چیست؟
ابتدا چند پرسش از خودمان بپرسیم. بین سیاهی و سفیدی در این کتاب، رنگ سرخ چه کاربردی دارد یا بهتر است این پرسش را بپرسیم، رنگها چه کاربردی دارند؟ چرا رودی، دوست مارتین، دائم عطسه می کند؟ چرا این قدر مارتین و رودی و بچههای دیگر در برابر بزرگترها ریز هستند؟ آیا کتاب در ریز نشان دادن مارتین، عمدی داشته؟
ابتدا یک نکته بگویم!. دلیلی ندارد که بخواهی همه تو را درک کنند. این کار را سخت میکند! همهی ما این را میدانیم اما نمیخواهیم با آن کنار بیاییم. تلاش برای ارتباط گرفتن با همه، ارتباط با هیچکس است! کتاب مارتین پبل یک نکتهی خیلی زیبا و مهم دارد. دنیا بزرگ است، خیلی بزرگ و تو ریزی در این دنیای بزرگ مانند مارتین پبل و یک ویژگی متمایز داری و گاهی چندین ویژگی. تلاش برای پنهان کردناش یا تلاش برای ارتباط با همه، تو را تنها میکند. مارتین، زمانی در این کتاب طعم شادی را میچشد که کسی را مانند خودش مییابد، کسی که او هم یک ویژگی متفاوت دارد! و این دو دیگر خودشان را از دیگران مخفی نمیکنند و این ویژگیهای متفاوتشان، سبب شادی و ارتباط عمیقترشان میشود. در ادامه میبینیم که دوستان دیگر مارتین هم، متفاوت هستند! این کتاب یکی از زیباترین و عمیقترین مفاهیم انسانی را به شیرینی روایت میکند، همه متفاوت هستیم!
«مارتین تنها بچهای نبود که سرخ میشد. همهی بچهها سرخ میشوند...» یک نکته! در این کتاب تمامی جملههایی که واژه «سرخ» در آن هستند، با همین رنگ نوشته شدهاند و این تغییر رنگ در فونت، از واژه، تصویر ساخته است. میدانیم که در یک کتاب تصویری، گاهی واژگان یا بهتر است گفته شود نوشتار یا خط، کارکرد تصویری دارند.
پس همهی بچهها سرخ میشوند! بیاییم این جمله را تغییر بدهیم. برای نمونه، من تنها کسی نیستم که عصبانی میشود، همه عصبانی میشود. یا من تنها کسی نیستم که اندوهگین هستم یا من تنها کسی نیستم که زیاد میخندم یا هر جملهی دیگری که فکر میکنید جایاش بگذارید. حالا بیایید داستان کتاب را ادامه بدهیم: «همهی بچهها سرخ میشوند...» و کتاب دلیل سرخشدنشان را میگوید: «آنها وقتی ناراحت هستند، سرخ میشوند. یا وقتی کار احمقانهای انجام میدهند. اما در مورد مارتین موضوع فرق میکرد. او بیدلیل سرخ میشد.»
پس حالا معنای جملههایی که تغییر دادهایم متفاوت میشود. من بیدلیل عصبانی میشوم، من بیدلیل اندوهگین هستم. بیاییم از احساسات فاصله بگیریم. مارتین یک ویژگی در ظاهرش دارد. پس یک ویژگی متفاوت در ظاهرمان را جایگزین این جمله کنیم یا هر ویژگی متفاوت دیگری. میخواهم با این بازیها و جابهجاییها، نشانتان دهم که «بیدلیل» میتواند همان ویژگی ما باشد، چیزی که ما را از دیگران متفاوت میکند، یعنی من! آنچه ما را، من میکند! شاید آن را یک نقص بدانیم و از آن فرار کنیم و خودمان را از دیگر پنهان کنیم، اما پذیرش این ویژگی، اولین گام برای آشتی با خود و ارتباط با دنیاست، مانند مارتین پبل! و مهمتر از آن، پیدا کردن یک دوست متفاوت، یک دوست خوب و همیشگی!
«این اتفاق وقتی میافتاد که او اصلا انتظارش را نداشت» و مارتین را میبینیم که در اتاقاش، بیحرکت روی یک صندلی نشسته است و این واژهها در بالای سرش نوشته شده: «فکر کنم دارم سرخ میشوم.» و مارتین بلند میشود و خودش را در آینه نگاه میکند: «وای، صورتام حسابی سرخ شده.»
و صفحهی بعد... همه چیز بههم ریخته! نردبان بلندی توی شیشه خورده. ساعت پایهدار زمین افتاده و شکسته. شدت صدا و خرابکاریای که مارتین به راه انداخته، اینقدر زیاد بوده که لوستر خانه همسایهی پایین، که پیرزنی است، تکان میخورد. و خرابکاری مارتین در طبقهی بالا، وسایل خانهی او را هم لرزانده. اما برای مارتین چه رخ داده؟ :«بله میدونم که باید سرخ بشم...» این جملههای مارتین است اما: «با این حال وقتی که او واقعا باید سرخ میشد، به هیچ وجه سرخ نمیشد..» و ما سه نفر را با صورتهای سرخ شده میبینیم که سر کشیدهاند توی خانه و میپرسند: «خجالت نمیکشی؟»
«در حقیقت مارتین پبل زندگی سختی داشت... او سوالهای زیادی از خودش میپرسید. یا راستش یک سوال... همیشه یک سوال تکراری...» و ما در صفحهی بعد این پرسش را با فونتی یا قلمی درشت در یک صفحه میبینیم: «چرا سرخ میشم؟» و در صفحهی روبهرویاش مارتین ریزی را میبینیم با صورت سرخاش و درختهای بسیار بلندی که مارتین در میانشان ایستاده! مارتین با این پرسش بیپاسخاش تنهاست در این دنیای خیلی بزرگ!
و اینجا راوی داستان به یاری مارتین میآید، البته برای اینکه داستان را برای ما شیرین کند اما نه ما را فریب میدهد نه مارتین را! به او گوش دهید: «من میتوانم بگویم که پری جنگل از قدرت فوق طبیعیاش برای کمک به مارتین استفاده کرد...» و در تصویر پری با عصای جادوییاش به سر مارتین زده: «و یا اینکه بگویم پزشک حاذقی در یک شهر بزرگ مدرن، این نمونهی جالب را درمان کرد...» اما...: «آنجا نه پری در کار نبود، و هر چند پزشکان زیادی در شهرهای مدرن هستند، اما هیچکدام آنقدر باهوش نبودند که مشکل سرخ شدن مارتین را حل کنند.»
پس مارتین چه میکند؟ با بخش دوم همراه شوید تا با هم باقی کتاب را ببینیم و بخوانیم.
افزودن دیدگاه جدید