پسرک و فندق - افسانه‌های ازوپ 26

پسرک اجازه گرفته بود که چند تا فندق از درون کوزه‌ی فندق بردارد. اما او آن‌قدر فندق برداشته بود که مُشت پُر فندق خود را نمی‌توانست از کوزه بیرون بیاورد. پسرک نمی‌خواست فقط یک فندق بردارد، اما همه فندق‌ها را هم نمی‌توانست یک‌باره بردارد. پسر ناراحت و ناامید شروع کرد به گریه کردن.

مادر به پسرش گفت: «پسرم به نیمی از فندق‌هایی که برداشته‌ای راضی باش! با این کار دستت را به‌آسانی می‌توانی بیرون بیاوری. در نوبت‌های بعد هم فندق‌ می‌توانی برداری.»

زیاده‌خواهی نکن.

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
Submitted by skyfa on

پسرک اجازه گرفته بود که چند تا فندق از درون کوزه‌ی فندق بردارد. اما او آن‌قدر فندق برداشته بود که مُشت پُر فندق خود را نمی‌توانست از کوزه بیرون بیاورد. پسرک نمی‌خواست فقط یک فندق بردارد، اما همه فندق‌ها را هم نمی‌توانست یک‌باره بردارد. پسر ناراحت و ناامید شروع کرد به گریه کردن.

مادر به پسرش گفت: «پسرم به نیمی از فندق‌هایی که برداشته‌ای راضی باش! با این کار دستت را به‌آسانی می‌توانی بیرون بیاوری. در نوبت‌های بعد هم فندق‌ می‌توانی برداری.»

زیاده‌خواهی نکن.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مقاله