تیبی یک پرستوی نازنین و دوست داشتنی است. او روی درخت زندگی می کند، اما نمی تواند پرواز کند، چون از وقتی به دنیا آمده، یک بالش آویزان است. گاهی احساس تنهایی می کند. در لانه می نشیند و جایی نمی رود.
یک روز مادر تیبی وقتی می بیند او غمگین و تنهاست، در صندوقچه اش را باز می کند و تکه پارچه ای از آن بیرون می آورد، به تیبی می دهد و به او می گوید که اگر از آن تکه پارچه درست استفاده کند، به او خیلی کمک خواهد کرد. تیبی می پرسد که چطور ممکن است یک تکه پارچه بتواند به او کمک کند. مادرش می گوید: خودت راهش را پیدا خواهی کرد....
آن روز همه ی دوستان تیبی فهمیدند که پرنده ها می توانند به جز پرواز کردن، کارهای دیگری هم بکنند.
بعد جشنی به پا کردند و باهم آواز خواندند... و تیبی بلندتر از همه آواز می خواند!
فکر می کنید آن تکه پارچه برای تیبی چه فایده ای داشت؟ شاید با آن جادوگری می کرد. شاید هم ....