کتاب «پسرم می یو» داستان پسر ۹ ساله یتیمی است که فرزندخوانده زن و شوهری ظالم است. آنها که از پسربچهها بیزارند و همیشه از او میخواهند که جلو چشم نباشد. می یو آرزو دارد پدری مهربان همانند پدر دوستش بن داشته باشد.
روزی فروشندهای مهربان سیبی به او میدهد و از او میخواهد که نامهای را پست کند. او پیش از پست کردن نامه، آن را میخواند و میفهمد که نامه برای پادشاه سرزمین دور نوشته شده است و به او مژده داده شده است که کسی که سالها دنبالش میگردد با سیبی طلایی در دست در راه است. می یو پس از پست کردن نامه به پارک می رود. در پارک غولی را که در شیشهای زندانی است، نجات میدهد.غول با دیدن سیب طلایی در دست می یو میفهمد که میو همان کسی است که پادشاه سرزمین دور دنبالاش است و به پاس خدمتی که به او کرده است، می یو را با خود به سرزمین دور نزد پادشاه میبرد.
در آن جا می یو میفهمد که پدرش نه تنها برخلاف گفته مادرخواندهاش بیکار و مزخزف نیست، بلکه پادشاه سرزمینی بزرگ است. او مانند پدر دوستش، بن، قد پسرش را اندازه میگیرد، با او به گردش میرود. می یو در این سرزمین دوست جدیدی پیدا میکند. می یو در این سرزمین روزگار خوشی را میگذراند، اما به زودی میفهمد که همه چیز به خوبی آنچه که در ابتدا تصور میکرد، نیست. سرکیتوی ظالم پادشاه سرزمین بیرونی که قلبی از سنگ دارد، کودکان را میدزد و براساس یک پیشگویی تنها کسی که میتواند سرکیتو را شکست دهد، اوست. میو با کمک دوست جدیدش، پامپو به جنگ او میرود و با کمک نیروهای یاریگر سرکیتو را شکست میدهد و کودکان را آزاد می کند.
کتاب «پسرم می یو» یکی از داستانهای نویسنده سرشناس سوئدی، آسترید لیندگرن است.