عادله خلیفی

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با عادله خلیفی را مشاهده کنید.

بخش نخست این مقاله را می‌توانید در لینک زیر بخوانید: بازنمایی اختلال بیرون هراسی (آگورافوبیا) در پویانمایی Frozen (یخ زده)، (بخش نخست) دلایل ابتلا به آگورافوبیا پژوهش‌گران این دلیل‌ها را برای ابتلا به اختلال آگورافوبیا بیان کرده‌اند:
شنبه, ۲۰ آذر
پویانمایی «Frozen» را شرکت پویانمایی دیزنی در سال 2013 تولید کرد. این پویانمایی در بازار فروش جهانی موفقیت‌های چشم‌گیری به دست آورد. این فیلم پویانمایی موزیکال که پر از رنگ، تصویر و آوازهای زیبا است، امروزه بخشی از خاطرات ماندگار خیلی از انسان‌ها است. همه‌ی ما تصویرهایی از شخصیت‌های این پویانمایی را روی کیف‌های مدرسه یا لوازم التحریرهای خود یا فرزندان‌مان داشته‌ایم و این نشان‌دهنده‌ی علاقه‌ی جهانی به این فیلم و جذابیت قهرمانان آن است. از این فیلم بعدها نسخه‌های دیگری هم تولید و حتی نمایش‌نامه‌هایی هم بر اساس این داستان نوشته و بارها بر صحنه‌ی تئاتر اجرا شد. فیلم پویانمایی Frozen، در همان سالِ تولید و انتشارش، برنده‌ی جایزه‌ی اسکار بهترین انیمیشن شد. از سویی سود حاصل از فروش آن در جهان به بیش از یک میلیارد دلار رسید. بخش مهمی از موفقیت این فیلم در شخصیت‌پردازی و روایتش از حالت‌های روانی قهرمانان آن است.
شنبه, ۱۳ آذر
بخش نخست این مقاله را می‌توانید از لینک زیر مطالعه کنید.  کتاب‌خانه‌ی دیجیتال چیست و چه مزایایی دارد؟ (بخش اول)​
دوشنبه, ۸ آذر
پیش از مطالعه، بخش نخست را بخوانید:بررسی کتاب «مهمان مامان» از دریچه سه فیلم، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب (بخش نخست) «مهمان مامان» داستان یک مهمانی ساده اما پردردسر در یک خانه‌ی مستأجری است، خانه‌ای که در هر کدام از اتاق‌های دورتادور حیاط‌اش آدم‌هایی زندگی می‌کنند که سهم‌شان از خانه تنها یک اتاق است. یکی دستفروش است، یکی کارگر کارخانه و دیگری دانشجو. «مهمان مامان» داستان مادری است که پسرخواهر تازه‌داماد شده‌اش قرار است همراه عروس‌اش به خانه‌ی او بیاید و این خاله نه چیزی دارد تا برای‌شان شام درست کند و نه میوه و شیرینی‌ای تا کام‌شان را شیرین کنند. از مهمانی آن روز، تنها یک هندوانه و پیاله‌ای تخمه قرار است اسباب پذیرایی باشد. داستان با صدای درِ خانه آغاز می‌شود. مادر مضطرب است که مهمان‌ها پیش از آمدن شوهرش بیایند و مرتب کردن اتاق هم تمام نشده باشد، خانه‌ای که حیاط آن مشترک است و راضی کردن همسایه‌ها به این‌که حیاط را تمیز نگه دارند سخت است. اگر یکی مرغ و خروس هم داشته باشد که کار را سخت‌تر می‌کند. داستان به ما می‌گوید که مادر از همسایه‌ها خواسته تا در اتاق‌های‌شان بمانند و مزاحمتی برای مهمان‌ها نداشته باشند. پس راضی کردن آن‌ها هم یکی از دردسرهای مامان است.
چهارشنبه, ۲۶ آبان
از دریچه سه فیلم «کیسه برنج[1]» داستان پیرزنی به نام معصومه خانم، است که می‌خواهد برنج کوپنی بگیرد تا بتواند با آن نذرش را ادا کند. فیلم‌‍‌نامه فیلم را محمدعلی طالبی، کارگردان فیلم، با همراهی «هوشنگ مرادی کرمانی» نوشته است. به آسانی می‌توانیم ردپای اندیشه و نگاه مرادی کرمانی را در فیلم ‌بینیم، نگاهی ساده، انسانی، شفاف و بدون قضاوت. برای من «کیسه‌ی برنج» داستان جیران است، دختربچه‌ای که همراه پیرزن می‌شود در این راه، و فیلم تلاش می‌کند دور و نزدیک به هر دو، گاهی از نگاه این و گاهی از نگاه آن یکی، رخ‌دادها را ببیند. جیران شیرین‌زبان و بانمک است و با همین شیرین زبانی است که پدر و مادر و معصومه خانم را با همه دردسرهایی که برای‌شان پیش می‌آورد، وادار می‌کند که به خواسته‌هایش گوش بدهند: «معصومه خانم بریم پارک. خوبه خودت هم کوچولو بودی معصومه خانم‌تون تو رو نمی‌برد پارک؟ معصومه خانم من تو رو خیلی دوست دارم دستت رو بوس می‌کنم. هر کی من رو نبره پارک، توی آتیش جهنم می‌سوزه. آگه بریم پارک خوش‌حال می‌شی. تو هم خوش‌حال میشی برنج گرفتی. پارک خیلی قشنگه. معصومه خانم دل‌ات برای من نمی سوزه این قدر قلب‌ات از سنگه...» و تکرار می‌کند و گریه می‌کند تا بالاخره خودش مقابل موتوری را می‌گیرد و راننده موتور که از قضا هم آموزگار است، می‌پذیرد کیسه برنج و جیران را بر موتور سوار ‌کند و به همراهی معصومه خانم به پارک بروند.
یکشنبه, ۱۶ آبان
«یک انگشت می‌توانست یک اردوگاه را با خاک یکسان کند و هزاران نفر را بکشد، حال آن‌که مجموع همه تلاش‌ها و زحمات ما نمی‌توانست بر حیات حتی یک نفر از ما یک دقیقه بیش‌تر بیافزاید.[1]»
دوشنبه, ۳ آبان
کتاب‌خانه‌ی دیجیتال، پایگاه داده‌ی آنلاین است که مجموعه‌ای از متن، تصویرهای ثابت و متحرک، صدا، اسناد دیجیتالی و یا فرمت‌های دیگر رسانه دیجیتال است. این کتاب‌خانه از راه اینترنت قابل دسترسی است. در کتاب‌خانه‌های دیجیتال، نسخه‌های چاپی تبدیل به محتواهای دیجیتالی شده‌اند، مانند تصویرهایی که از صفحه‌های کتاب‌هایی است که در خطر از بین رفتن هستند. هم‌چنین محتواهای مدرن دیجیتالی می‌تواند فرسته‌ها (پُست‌ها) ارسال شده در رسانه‌های اجتماعی باشد. کتاب‌خانه‌ی دیجیتال همراه با ذخیره‌ی محتوا، امکاناتی را برای سازماندهی این محتواها، جست‌وجو و بازیابی آن‌ها فراهم کرده است.
سه شنبه, ۲۰ مهر
در افراد دچار «سندرم استکهلم و اختلال استرس پساآسیب»، نشانه‌هایی مشترک است. تفاوت این دو اختلال، احساس تعلق خاطر، دلتنگی نسبت به گروگان‌گیر یا فرد آسیب‌رسان و حتی نگرانی نسبت به سرنوشت او در افراد دچار سندرم استکهلم است. در پویانمایی «دیو و دلبر»، هنگامی که بل از قلعه‌ی دیو فرار می‌کند و دیو به دنبالش می‌رود، گرگ‌ها در جنگل به بل حمله می‌کنند، دیو از او دفاع می‌کند و زخمی می‌شود. در ادامه‌ی داستان، بل برای دیو دلسوزی می‌کند و نگران حالش است. وقتی دشمنان دیو می‌خواهند به قلعه‌ی او حمله کنند و او را از بین ببرند، بل به آن‌ها می‌گوید که این دیو، خوش‌قلب است و نباید به او آسیب بزنند. این توجه و دغدغه نسبت به گروگان‌گیر، ویژگی مبتلایان به سندرم استکهلم است.
یکشنبه, ۱۱ مهر
دیو و دلبر قصه‌ای نوشته رمان‌نویس فرانسوی گابریل-سوزان بربو دو ویلنوو است که در سال ۱۷۴۰ به چاپ رسید. نویسنده‌ای فرانسوی، به نام Jeanne-Marie Leprince de Beaumont(ژان ماری لپرینس دو بی مونت) این قصه را کوتاه و بازنویسی کرد و در سال ۱۷۵۶ میلادی منتشر کرد.
چهارشنبه, ۳۱ شهریور
بعضی روزها متفاوت‌اند! «منچستر کنار دریا[1]»، یک کمدی سیاه است درباره‌ی پیچیدگی روان انسان. داستانی از روزمرگی‌ها و رخ‌دادهایی که ممکن است برای همه ما پیش بیاد یا پیش آمده باشد. از یک روز، همه چیز دگرگون می‌شود. یک رخ‌داد سیاه همه چیز را به هم می‌زند. دیگر هیچ چیز مانند گذشته نیست و زندگی در توفان سیاهی فرو می‌رود و توان رهایی و بیرون آمدن از این توفان را نداریم. هر روز در این سیاه‌چاله‌ فروتر می‌رویم و تنهایی ما را می‌بلعد.
چهارشنبه, ۱۷ شهریور
ما همه شکار هستیم!  فیلم شکار[1] داستان تکثیر یک شایعه‌ی سیاه در شهری کوچک، به ظاهر تمیز، شاد و سپید است. شایعه‌ای که چون بیماری واگیردار مردم شهر را به خودش مبتلا می‌کند و از ذهنی به ذهن دیگر فرو می‌رود و همه را مسموم می‌کند.
چهارشنبه, ۱۰ شهریور
«گاهی تنها روزنی که ما می‌توانیم چهره انسان را ببینیم، همان چهره‌ واقعی که در پشت صورتک‌ها پنهان کرده است، ادبیات است. گاهی داستان‌ها بازتابی از بحران‌های گوناگونی هستند که انسان درون آن غوطه می‌خورد. بیش‌تر انسان‌ها، نمی‌توانند از این بحران‌ها جدا شوند انگار که بستر زیست‌شان است؛ اما گروهی کم‌تر دل‌شان می‌خواهد بدانند که چرا انسان چنین چشم بر همه حقیقت‌هایی که می‌توانند دیده شوند، می‌بندد و نمی‌خواهد آن‌ها را ببیند. بحران‌هایی که گاهی می‌تواند مرزهای انسانیت را از جنبه تیرگی جابه‌جا کند. یکی از این بحران‌ها که در همسایگی کشور ما در حال رخ دادن است، به خوبی عیار کور شدن چشمان کسانی را نشان می‌دهد که خود را پرچم‌دار جهان مدرن می‌دانند. آن‌ها با چشمانی کور در برابر دوربین‌ها حاضر می‌شوند تا درباره به مسلخ بردن یک ملت و یک فرهنگ به خود و دیگران دروغ بگویند. فرودگاه کابل و پرت شدن نوجوان فوتبالیست از هواپیما تنها آن بخش از فاجعه‌ای است که دوربین‌ها ضبط کرده‌اند. بخش‌های ناپیدای این روایت آن‌جا است که چشمان کور سیاست‌مداران در هر کجای جهان شلاق‌های آماده طالبان را که باز آمده‌اند بر تن زنان و کودکان و همه مردم این سرزمین بکشند، نمی‌بینند. کورند یا خود را به کوری می‌زنند هنگامی که می‌گویند این سبک زندگی آنان است. ما می‌رویم تا آن‌ها در سبک زندگی خود آزاد باشند. نقد و سنجش دو کتاب یکی ادبیات بزرگسال و دیگری از ادبیات کودک و نوجوان را نویسندگان این بررسی در هنگامه‌ای به دست گرفته‌اند که مردم افغانستان و به ویژه زنان و کودکان آن خطه زیر فشاری سخت و مرگ‌بار هستند. بی‌پناه و درمانده. دغدغه آن‌ها در این وضعیت طرح این پرسش بوده است که چرا عقل انسان کور است و کوری در حق و حقیقت ریشه در چه جنبه‌هایی از وجود این انسان پیچیده دارد.» محمدهادی محمدی
سه شنبه, ۲ شهریور
مجموعه‌ی پویانمایی «باب اسفنجی» یا «باب اسفنجی شلوار مکعبی»، برای اولین بار در سال 1999 در آمریکا پخش و منتشر شد اما خیلی سریع مخاطبان از سراسر جهان از آن استقبال کردند و فصل دوم آن به موفقیت بسیاری دست یافت، به گونه‌ای که تا سال 2020، سیزده فصل از این سریال تولید و پخش شد و 4 فیلم پویانمایی سینمایی نیز با اقتباس از این مجموعه ساخته شد. «باب اسفنجی شلوارمکعبی»، تاکنون جایزه‌های مختلفی از جمله شش جایزه آنی[1]،هشت جایزه حلقه طلایی[2]، چهار جایزه امی[3]، 18 جایزه انتخاب کودکان آمریکایی و دو جایزه بفتا[4] از آن خود کرده است.
چهارشنبه, ۲۰ مرداد
صدای مقصر را می‌شنوی؟ «خوشه‌های خشم[1]»، فیلمی است براساس رمانی[2] به همین نام. تام جود که به تازگی از زندان آزاد شده از راهی طولانی خودش را به خانه می‌رساند اما با زمینی متروک و خانه‌ای خالی روبه‌رو می‌شود. توی تاریکی خانه، او یکی از همسایگان‌شان را می‌بیند و همسایه از سرنوشت تلخ تمامی ساکنان آن اطراف می‌گوید، از زمین‌هایی که مصادره شده، خانه‌هایی که خراب شده و خانواده‌هایی که ناچار به کوچ شده‌اند. تام در جست‌وجوی خانواده‌اش به خانه‌ی عمو می‌رود و پس از آن، این دو خانواده سفرشان را به ایالت دیگری آغاز می‌کنند. سفری که در آن تام، پدربزرگ و مادربزرگ‌اش را از دست می‌دهد، تنها بازمانده‌های گذشته. زمین و خانه را بانک مصادره و بی‌ریشه‌شان کرده و خستگی سفر و دلزدگی از دنیا و جبر مهاجرت، پدربزرگ و مادربزرگ را از آن‌ها می‌گیرد. پدربزرگی که رویای بزرگ‌اش خوردن انگور است و با همه چیزهایی که از دست داده، نمی‌خواهد زمین و خانه‌اش را ترک کند. خانواده تام از اردوگاهی به اردوگاهی دیگر می‌روند و تلخی زندگی‌شان پایانی ندارد. تنها صحنه‌ی دل‌گرم‌کننده داستان، رقص همه‌ی مهاجران در ارودگاهی است که وضعیت بهتری نسبت به دیگر جاها دارد. اما مردم بومی آن منطقه، نمی‌خواهند مهاجران آن‌جا بمانند و قصد آتش زدن اردوگاه را دارند. فیلم تلاش می‌کند با امید تمام شود اما راه تام از خانواده جدا شده و او برای فهمیدن و درک چرایی بلاهایی که به سرشان آمده، آن‌ها را ترک می‌کند.
سه شنبه, ۱۹ مرداد
«فضانوردها در کوره آجرپزی»، داستان دو پسر مهاجر از خراسان جنوبی است که کارگران کورهٔ آجرپزی هستند. «سبزعلی»، یکی از پسران، پای‌اش در میان خاک به چیزی تیز گرفته و زخمی شده و گرفتار بیماری مهلک کزاز شده‌ است. «چمن»، پسر دیگر، می‌خواهد او را نجات دهد؛ اما از این بیماری خلاصی نیست. سبزعلی بیمار است و هذیان می‌گوید: «بی‌بی من رفتم توی کوزه شنا کنم. آن‌قدر به من نگو سوسک سیاه! ببین ماهی شدم!... نه مرا نیاندازید توی تنور!» چمن که می‌خواهد او را زنده نگه دارد، به یاد فیلمی می‌افتد که در تلویزیون دیده‌اند: فیلمی درباره‌ی سفر به ماه: «مگر قرار نیست با هم به کره ماه برویم؟ فضانوردها را یادت رفته؟ کره ماه را چه؟ نگاه‌اش کن، از پنجره پیداست! آن سیاهی‌های روی‌اش را ببین! آن‌جا آب و درخت است!» اما سبزعلی آرام نمی‌گیرد و مرتب تکرار می‌کند که می‌میرد. او از مرگ می‌ترسد: «من که مردم، زیر خاک‌ام می‌کنید! مثل بابا غریب! چمن نگذار مارها گوشت تن‌ام را بخورند!» چمن با تصویرهایی که از سفر به ماه برای سبرعلی می‌سازد، تلاش می‌کند او را تا سحر بیدار نگه دارد؛ زیرا گفته‌اند سبزعلی، سحر را نخواهد دید و این درد، درمانی ندارد: «درمان‌اش مرگ است!»
یکشنبه, ۱۰ مرداد
و هر انسان/ برای هر انسان/ برادری است
سه شنبه, ۲۹ تیر
«وینی پو» (Winnie-the-Pooh) نام پویانمایی معروفی است که بر اساس داستانی با همین نام، نوشته‌ی آلن الکساندر میلن، ساخته شده است. کتاب «وینی پو» اولین بار در اکتبر سال 1926 در انگلیس منتشر شد و پس از آن میلن «وینی پو» را با دو کتاب دیگر به نام‌های «حالا ما 6نفریم» و «خانه‌ی مخفی پو» ادامه داد. تصویرگر این سه کتاب‌ «ای. اچ. شپرد» بود. به دلیل منحصربه فرد بودن تصویرگری این داستان‌ها، از کارهای او به عنوان شاهکارهای تصویرگری کتاب کودکان یاد می‌شود.
چهارشنبه, ۲۳ تیر
گفت چونی گفت مُردم گفت شکر/ شد ازین رنجور پر آزار و نکر اولین نمایشی که در آن بازی کردم، حکایت «به عیادت رفتن کر بر همسایه رنجور»، از مثنوی بود. 9 ساله بودم و ناشنوای حکایت را که مولانا نگفته بود زن بوده، پیرزنی کردند تا من که دختر و به سن تکلیف رسیده بودم، روسری و چادر بر سر بگذارم و نقش‌اش را باز کنم. هر واژه‌ای که از دهان‌ام بیرون می‌آمد، بچه‌های تماشاچی را به خنده می‌انداخت. آن نمایش آن‌قدر خوب از کار درآمد که چند بار دیگر هم در همان مدرسه و مدرسه دیگری آن نقش را بازی کردم. همه کودکان آن سال‌ها که پای این نمایش نشستند، به ناشنوایی خندیدند که نمی‌دانست بیمار رنجوری که بر بالین او رفته چه می‌گوید. ناشنوایی که لب‌خوانی نمی‌دانست و با شکر و مبارک باد بر حال بد بیمار رنجور، او را خشمگین کرده بود: «چون عیادت بهر دل‌آرامیست/ این عیادت نیست دشمن کامیست» من بازی‌اش کردم و کودکان به ناشنوا می‌خندیدند. آموزگاران آن سال‌ها برای‌مان نگفتند قصد مولانا از سرودن و گفتن این حکایت چه بود و مفهوم درستِ تربیت یا تربیتِ درست چیست.
دوشنبه, ۲۱ تیر
«دورافتاده[1]» داستان مردی است که هواپیمای‌اش با برخورد صاعقه به اقیانوس سقوط می‌کند. چاک، مسافر هواپیما، خودش را با قایقی بادی به جزیره‌ای می‌رساند اما متوجه می‌شود که کسی در جزیره زندگی نمی‌کند. او تلاش می‌کند نشانه‌هایی در جزیره درست کند تا هواپیماهای دیگر او را ببینند اما نه این نشانه‌ها دیده می شود و نه فرار او با قایق نجات ثمری دارد. کم کم او از بسته‌هایی که اقیانوس با خود آورده، چیزهای مفیدی پیدا می‌کند.
سه شنبه, ۱۵ تیر