لوسی دختری است که وقتی به دنیا می آید مادرش را از دست می دهد و تا هفت سالگی نزد مادربزرگش زندگی می کند. او عاشق پرنده هاست و برای لوسی که در مزرعه زندگی کرده است اکنون زندگی در شهر، با پدر، برادر ناتنی اش و زنی که به تازگی با پدرش ازدواج کرده سخت است.
لوسی از اولین روز تعطیلات تابستانی تصمیم می گیرد که دیگر تفریح نکند، او عصبانی است و می خواهد هم چون بزرگترها برای اعتراض به شرایطی که دوستش ندارد اعتصاب کند. لوسی دلتنگ است و روزها - در حالی که خود را در اتاقش زندانی کرده است ـ با خاطرات خوش گذشته زندگی می کند...
خواننده در این کتاب با مفهوم «از دست دادن» و کنار آمدن با غمِ مرگِ عزیزان آشنا می شود. داستان به گونه ای پیش می رود که روند شکل گیری یک رابطه ی صمیمی بین لوسی و ایزابل ـ زنی که قرار است از این پس مادرش باشد ـ به خوبی باورپذیر می شود.