در میان برهوتی بادگیر، پر از خرت و پرت های فلزی دور ریخته شده، پیرمردی غمگین و تنها زندگی میک ند، او با وجود فضای غمبار دور و برش هر شب خواب جنگلی زنده و پرنشاط را می بیند، سرشار از پرندگان و جانوران.
کسی که عاشق پنیر باشد حتما با موش ها دچار مشکل خواهد شد. شاه این قصه هم پنیر خیلی دوست دارد و بهترین پنیرسازان در خدمت او هستند. بوی پنیر سبب می شود که رقیب های کوچولو به سوی کاخ سرازیر شوند.
بنظر شما چه رابطه ای بین غول و دوچرخه می تواند باشد؟ نمی توانید حدس بزنید؟ اصلاٌ رابطه ای وجود دارد؟ نویسنده به کمک دخترش "درسا" داستان می نویسد و مادر هم نقاشی های آن را می کشد. اگر چه قهرمان اصلی داستان پسری است که می خواهد دوچرخه ای را بدزدد ولی درسا هم وارد داستان می شود و در روند داستان تأثیر می گذارد.
داستان کتاب «دستی که بوسه میزند» راز قدیمی مامان راکنی را بیان میکند که نسل اندر نسل به او منتقل شده، راز آرامش و جدایی، رازی که همه در سنی باید آن را بدانیم و بپذیریم تا بتوانیم جدایی را تاب بیاوریم.
اسمش پتستینو بود. دیگران، همه بزرگ بودند و کارهای جالب و سختی می توانستند بکنند. اما او کوچک بود. خودش فکر می کرد حتمی باید تکه کوچکی از یک نفر دیگر باشد. از «آن که می دوید» پرسید: ببخشید ها! یعنی ممکن است من یک تکه از شما باشم؟. «آن که می دوید» با تعجب گفت: چه حرفها! من اگر یک تکه ام کم بود، چطوری می توانستم بدوم؟
این کتاب از مجموعه ی ۵ جلدی غاز کوچولو است. در این کتاب، غاز کوچولو به تماشای دنیای اطرافش می رود. او در این سیر و گشت، حشرات و جانوران مختلف و نیز دانه ها و میوه های گیاهان را می بیند و با مفهوم رشد آشنا می شود.
کتاب را که باز می کنیم، تصویر های دوست داشتنی حیوانات کوچک را کنار پدرهای شان می بینیم، بچه میمون ها، بچه زرافه ها، توله خرس ها و ....
دنبالم بیا ! کتابی است مصور که تصاویر زیبای آن پوشش طبیعی زمین را - در یک جنگل - نشان می دهد، تصاویری واقع گرایانه از جانوران، گیاهان، حشرات و گل ها که برای شناخت جنگل فراهم آمده است.
کودکان به دنبال پروانه ای کوچک، به یک گردش تخیلی در جنگل می روند و با کشف کردن و نامیدن چیزها، شناخت کاملی از محیط طبیعی جنگل و آن چه در آن است، پیدا می کنند.
امروز جمعه است. من یک برگ کاغذ چهارخانه دارم. یک جعبه آب رنگ هم دارم
جعبه آب رنگ هفت رنگ دارد. هفت روز هفته داردم
کتاب «یک دقیقه صبر کن» براساس یک قصه فلکلور مکزیکی نوشته شده است. مادر بزرگ بیتل، صبح که از خواب بیدار شد، صدای زنگ در را شنید. وای، خدای من! آقای کالاورا پشت در بود. چه آقای لاغری، او با اشاره دست از مادر بزرگ بیتل خواست که خارج شود. وقتش بود که مادر بزرگ با او برود.
وقتی جوزف خیلی کوچک بود، پدربزرگش روانداز محشری برای او دوخت. روز به روز جوزف بزرگتر می شد و رو اندازش کوچک تر و کهنه تر می شد، تا این که یک روز مادر گفت: جوزف دیگر وقتش رسیده است که بیندازیم اش دور.
آلفونس با خودش می گوید" "چیزی به اسم شبح وجود ندارد." آلفونس تنها است. چیزی خش خش می کند ... به سنگینی نفس می کشد. شاید شبح است؟ شاید یک هیولای وحشتناک است. پدر برای فراری دادن شبح به لفونس یک شعر یاد می دهد.
آلفونس و میلا دوست هستند و می خواهند یک خانه درختی بسازند و این در حالی است که همه پسرها بازی با دخترها را منع می کنند و می گویند: «دختر بی دختر!» دخترها موش اند، مثل خرگوش اند.».... دخترها لوس و ترسواند.... دخترها برای معلم ها خود شیرینی می کنند..... الکی الکی می خندند و ....
داستی امروز قرار است پیش مادربزرگ و پدربزرگ باشد.
از لحظه ای که می رسد، چشمش به هر چه می افتد می خواهد بردارد. عینک مادربزرگ، کلاه پدربزرگ و حتی چاقوی آشپزخانه. ناگهان خانه ساکت ساکت می شود. پدربزرگ فکر می کند داستی در جایی خوابش برده. واقعاً همینطور است؟ پس با هم سری به اتاق های دیگر می زنیم، چون مادر آمده و می خواهد او را با خود ببرد.
یکی از ترس های همیشگی کودکان، ترس از دست دادن عزیزان، به ویژه مادر یا پدر و مادر بزرگ یا پدر بزرگ است. این نگرانی و ترس در مورد از دست دادن مادر بزرگ و پدر بزرگ، واقعیتی است که بیشتر کودکان و نوجوانان آن را تجربه می کنند. این واقعیت تلخ گاه کودکان را با ناراحتی های روحی جدی رو به رو می کند. خواندن کتاب هایی که شخصیت اصلی آن چنین تجربه ای را از سر می گذراند، می تواند کودکان و نوجوانان را برای رو یا رویی با این رخداد تلخ آماده کند. کتاب «پدر بزرگ لسه می میرد» یکی از این گونه کتاب هاست.
پسر کوچولو احساس کرد که از اعماق وجودش یک چیز وحشتناک بالا می آید؛ بالا، بالا، بالا، می آید تا اینکه ...
کتاب تصویری خشم قلمبه با متنی کوتاه و تصاویری تاثیر گذار حس عصبانیت را به گونه ای خلاقانه و متفاوت نشان می دهد.
روزی روزگاری اردکی بود که از بخت بد با کشاورز پیر و تنبلی زندگ می کرد. اردک همه کارهای مزرعه را می کرد. کشاورز تمام روز توی تخت می ماند. او مدام فریاد می زد: «کارها رو به راه است؟». اردک جواب می داد: «کواک! ». اردک بیچاره گوسفند ها را از تپه پایین می آورد، مرغ ها را توی مرغ دانی می کرد و ... کشاورز مدام فریاد می زد: «کارها رو به راه است؟». اردک جواب می داد: «کواک! »
هنگام بازی فوتبال توپ نوی آلفونس ابری گم می شود. آلفونس آبری توپ جمع کن ـ که پسربچه ای است کوچک تر از خودش – را گناهکار می داند. برای همین مشت محکمی به صورت پسر می زند. شب هنگام خواب آلفونس همه ی ماجرا را دوباره به یاد می آورد؛ به مشتی که به صورت پسرک زده است، به خونی که از دماغ پسرک جاری شده فکر می کند. آلفونس به شدت نگران پسر است. خوابش نمی برد، انگار هیولایی همان نزدیکی است ... می ترسد ...
برروی جلد کتاب مرد مقوایی نوشته شده است :"از سری داستان های ترسناک". شاید پیش از این که این کتاب را برای خواندن و سپس سهیم شدن با کودکان در دست بگیرید، از خود بپرسید که داستان های ترسناک چگونه داستان هایی هستند و آیا می توان خواندن آن را به کودکان و نوجوانان توصیه کرد؟ در پاسخ باید گفت که داستان های ترسناک گونه ای از ادبیات داستانی کودکان است که از اواخر سده بیستم محبوبیت زیادی در جهان یافته است.
اگرچه کودک از ابتدای تولد خود بخشی از احساسات خود را با گریه، خنده و دیگر حالتهای چهره بیان میکند، اما این که کودک بیاموزد چگونه احساسات خود را در چهرهاش نمایان کند یا نکند، چگونه میان احساسات دیگران و حالت چهرهشان ارتباط درست برقرار کند، و یا چه نوع کنشهایی به ایجاد چه نوع احساساتی میانجامد، از جمله مهارتهای زندگی است که کودک به تدریج در طول زندگی خود فرا میگیرد.