آب آرام پاندای بزرگی است که با راهنمایی چترش به خانه سه خواهر و برادر به نام مایکل، ادی و کارل وارد می شود. آن ها با هم دوست می شوند و هر روز یکی از بچه ها به سراغ پاندا می رود و هر کدام هدیه ای از او دریافت می کنند.هدیه پاندا به دوستان جدیدش قصه است. او با کمک قصه گویی به آنان یاد می دهد که می شود برای حل مشکلات راه حل هایی به گونه ای دیگر جستجو کرد. پاندا در هر قصه گره ای را برای بچه ها باز می کند.
در یک روز پاییزی سال ۱۳۵۷ پدری پسرش را برای تحصیل به دیار خیلی دور فرستاد.
موش خاکستری از میان علف ها، صخره ها و شاخه های درختان جنگل می گذرد و سرانجام به خانه می رسد.
همیشه و همواره در آمیختن ادبیات با ریاضی یا با زبان شناختپذیر برای کودکان دشوار بوده است. شمارورزی زبان نمادین ویژه خود را دارد که کار آن اندازهگیری چندیها یا کمیتها است. ادبیات اما زبان عاطفی و گاهی نمادینی است که سروکارش با کمیتها نیست و از درون انسان و آرزوها و تخیلش سخن میگوید.
نویسندهی کتاب «چه و چه و چه یک بچه» که تجربه کار آموزش شمارورزی با ادبیات را در بخش آموزش خلاق کودک محور با بستههای لولوپی (لولوپی+۰ و لولوپى +۱) پیش میبرد اکنون با تکیه بر آن تجربه، روایتی آهنگین از شناخت شمارورزی پایه برای کودکان خردسال از دو سالگی تا چهار پنج سالگی فراهم کرده است.
"وقتی آخرین یخ های قطبی را آب کردیم...وقتی آخرین درخت را قطع کردیم... وقتی آخرین حباب هوای پاک و خالص را فروختیم ... تنها چیزی که برای مان باقی می ماند، پول است. ولی پول خوردنی نیست... ".
روز اولی است که خرگوش کوچولو می خواهد به پپش دبستانی برود و به خاطر دور شدن از مادرش نگران، مضطرب وعصبانی است . او آرزو می کند که حداقل بتواند روز اولی که به پیش دبستان می رود مادرش را با خود ببرد. او در خیال خود مادرش را خیلی کوچک کرده و در جیبش می گذارد.
کتاب «ماجراهای لودی: خرسی بازیگوش لودی کجاست؟» از مجموعه کتاب «ماجراهای لودی» درباره روزی است که لودی میخواهد با عروسکش خرسی بازی کند، اما او را پیدا نمیکند. لودی همه جای ممکن و غیر ممکن را دنبال او میگردد. اما انگار هیچ اثری از خرسی نیست!
دو غول قرمز و آبی در جنگلی کنار دریا زندگی کنند. در ساحل دریا قلوه سنگ های زیادی وجود دارد ولی از آنجایی که آن ها خیلی تنبل هستند از برداشتن سنگ ها را هر بار به روز دیگری موکول می کنند. تا اینکه روزی غول زرد رنگی با یک قایق به آنجا می آید و دو غول قرمز و آبی در ازای اجازه اسکان، از او می خواهند که سنگ ها را جابه جا کند.
نگران می شود و فکر می کند که پدر و مادرش تصادف کرده اند و حالا او حامی و قیم برادرش هم هست. بنابراین به مهد کودک می رود و برادرش را به خانه می آورد.
او برنامه روزانه برادرش را می داند، خوردن چای و بیسکویت و تماشای تلویزیون. پس با تعدادی الوار خانه ای کوچک می سازد و از برگ های خشک پتویی برای برادرش تهیه می کند. سراغ پیرمرد همسایه می رود و لوازم کیک از او می گیرد و با یک جعبه مقوایی،برای او تلویزیون درست کرده وبرایش نمایش می دهد. هنگامی که او دیگر ناامید شده پدر و مادرش از راه می رسند و معلوم می شود که او ساعت را اشتباه خوانده و دو ساعت زودتر از مدرسه بیرون آمده است.
یک روز آقا فیله می خواهد آب تنی کند. حیوانات دیگر هم به دنبال او راه می افتند! می دانید چه حیواناتی و چند تا بودند؟ دو کرگدن، سه تا زرافه، چهارتا شیر، پنج تا گورخر، شش تا کفتار، هفت تا گراز، هشت تا قورباغه، و نه تا پرنده سخن گو می روند تا با او آب تنی کنند.
خانه قدیمی مادربزرگ در وسط شهر قرار دارد و هر کسی برای رسیدن به آن جا ناچاراست از کنار پنجره آشپزخانه عبور کند. نوه آنان دختر کوچکی است که مشاهدات خود را از این پنجره بیان می کند.
دیزی خواهر کوچک مکس کارهای بامزه ای می کند. او با شست پایش بازی می کند، با قاشق بر روی ظرف ها می کوبد و کارهای بسیار دیگر. تنها یک کارنمی کند و آن هم حرف زدن است.
مارتا گاو نارنجی در دهکدهای کوچک و کمجمعیت با صاحبش آقای پینشو زندگی میکند. با دیدن دوچرخهسواران مارتا تصمیم میگیرد دوچرخهای از وسایل اوراقی بسازد و در مسابقه شرکت کند.
پسر کوچولو باید به بازار برود و ابزار مورد نیاز خانه را براساس فهرستی که مادر تهیه کرده خریداری کند. مقدار پولی که دارد برای خرید وسایل ضروری است و چنانچه بتواند خوب چانه بزند می تواند برای "جشن ماه" فانوس خرگوشی قرمزی برای خودش بخرد.
لئو پسر بچه ای فعال و پر کار است. او با آن که همیشه مشغول کار است، کارهای انجام نشده زیادی دارد و وقت کم می آورد. روزی کارهایش را بر روی کاغذ می نویسد، فهرستی طولانی به دست آمد.
این کتاب اطلاعاتی دربارهی پنگوئنها، تغذیه، شیوهی تولید مثل و محل زیست آنها به مخاطب می دهد. ارائه اطلاعات مستقیم ولی خلاقانه و جذاب است. کتاب با زبانی ساده و روان، مناسب متن، با زندگی اجتماعی پنگوئن از زبان خودش آغاز می شود و سپس خواننده را به تماشای ویژگی های بدن پنگوئن میبرد.
گرگی از خوردن غذاهای همیشگی خسته شده و خیال دارد سراغ انسانها برود. او با دختر چاق و تپلی روبرو می شود و هوس می کند او را بخورد. دختر با ترفند او را به مزرعه مادربزرگ می برد و او را تشویق می کند سبزیجات بخورد.
مادر کودکش را می خواباند و برای این که خواب شیرین او به هم نخورد از حیوانات می خواهد که آرام باشند تا کودکش بیدارنشود. ولی غافل از اینکه زمانی که مادر خسته شده و به خواب می رود کودک بازیگوش او ازخواب بیدارشده ومشغول بازی می شود.
هان پسر بچه فقیر و یتیمی که در شهر و روی تپهای بین دو رشته کوه زندگی می کند. او نظافت دروازه شهر و راههای ورودی آن را انجام میدهد. هان با همه خوش رفتار است و همین سبب نجات شهر و مدرمانش می شود.